یکی از دوستان بهائی ما تعلیم عدم مداخله در امور سیاسی را به نام « تعلیم حرز» تسمیه کرده، به این معنی که تعلیمی است که حرز احبّای الهی است، حرز امرالله است، و حرز می دانید وردی است، ذکری است، دعایی است که یا می خوانند یا می نویسند و به بازو می بندند برای اینکه حافظ انسان باشد. این تعلیم را به این دلیل که حرز امر بوده است و حافظ جامعه ی احبّا بوده است به این عنوان تسمیه کرده و انصافاً حسن ذوق نشان داده است.[۱]
سیاست چندین معنی دارد در لغت، در عرف و در استعمال. از جمله معانی سیاست مجازات و تنبیه است. سیاست کردن یعنی به تنبیه رساندن، مجازات کردن، جزا دادن و به همین سبب مجموعه ی حدود شرعی را که اقسام مجازات هایی است که در مقابل کارهای خلاف و جرم ها و گناه ها وجود دارد در شرع اسلام « سیاسات» می گویند. البته به این معنا این کلمه فعلاً مورد توجه ما نیست.
یک معنی دیگر سیاست تدبیر و یا اراده کردن کار است. تدبیری است که هر کاری لازم دارد برای اینکه به خوبی بگردد و جریان بیابد، به طوری که با توجّه به اوضاع و احوال اصول فکر طوری تطبیق بر عمل بشود که بتواند نتیجه ی مطلوبه را حاصل کند. برای اینکه صحّت خود فکر، کافی نیست برای اینکه بشود آن را عمل کرد و به نتیجه رساند. ممکن است فکر مقدّماتش با نتایجش کاملاً مربوط باشد، حتّی ارتباط دقیق ریاضی داشته باشد، ولی در عمل شکست بخورد. برای اینکه مقدّمات دیگری که مقدّمات عملی به آن می گویند و از تطبیق مطلب کلّی بر جزئیات عملی و مصادیق خارجی آن لازم می آید آن مقدّمه مراعات و یا شناخته و یا فهمیده نشده و یا اینکه خوب به کار بسته نشده است. ما اهل بهاء سیاست را به این معنی کلیش حکمت می گوییم و حکمت اصطلاح می کنیم. وقتی که می گوییم این امر مخالف حکمت است یعنی تدبیری در آن به کار نرفته است که همانطور که خودش نظراً صحیح است در عمل هم موفّق باشد و به نتیجه برسد. البتّه سیاست به معنی حکمت را هم در این مورد اراده نمی کنیم، یعنی وقتی می گوییم عدم مداخله در امور سیاسی، سیاست را به این منظور و معنا در نظر نمی گیریم چون به این معنا هر کاری سیاستی یا حکمتی و یا تدبیری دارد که باید مراعات بشود.
پدر در اداره ی خانه و خانواده باید سیاستی داشته باشد یا حکمتی را مراعات کند و الّا به صرف اینکه مقاصد و مآربش صحیح باشد کافی نیست برای اینکه بتواند آن خانواده را بگرداند و مساعی خود را درباره ی تحسین امور و ترفیه اعضای خانواده ی خود به نتیجه برساند.
پس وقتی می گوییم منع مداخله در امور سیاسی منظورمان سیاست به این معنا هم نیست بلکه سیاستی که ما اراده می کنیم سیاست به معنی اخص آن است یعنی همان کلمه ای که در یونان « پولیتیک » [پوليتيقو] گفته شده یعنی به کلمه ای ادا شده است که بعداً در زبان های اروپایی به صورت « پولیتیک » درآمده و اصولاً با تدبیر و یا اداره ی امور مملکت به معنی اخص خود که همان حکمت و یا حکمت عملی است ارتباط دارد.
به همین جهت سابقاً در عرف اهل علم در ایران به آن سیاست مدن گفته می شد تا با سیاست به معنی اعم خودش که سیاست همه ی اعمال و احوال و افعال است تفاوت پیدا کند. سیاست مدن کشورگردانی و اداره ی مجموعه ی اموری است که مربوط به راه انداختن و پیش بردن امور مملکت است، برای وصول به غایت مطلوبه. سیاست به این معنی را که معنی اخص سیاست است، ما اهل بهاء بر طبق تعلیمات حضرت عبدالبهاء و حضرت ولی امرالله و بیت العدل اعظم الهی کنار می گذاریم، یعنی از مداخله ی مستقیم در آن برکنار می مانیم.
می دانیم که اساس تعلیمات بهائی جنبه ی اخلاقی و روحانی و وجدانی دارد، به این معنا که ظهور امر بهائی برای تکمیل روح، تحسین معنویات، تعدیل اخلاقیات و تقویت وجدانیات است. برای اصلاح عالم و به اصطلاح قلم اعلی برای عمار عالم و ترفیه بنی آدم است. همه ی مبادی و احکام و اصولی که پیش بینی کرده است همه بر این اساس است که از راه تقویت اخلاق، تحکیم وجدان و اعلاء شأن فضائل اخلاقی به این اصلاح و عمار و ترفیه برسد. هرگونه راه دیگری را یا راه موقّت می داند، یا راه ناصواب می داند و یا راه غیر مطمئن می داند. به این معنا که ما مطمئنیم که تا انسان تربیت روحانی دقیق نشود، تا انسان وجدان مهذّب پیدا نکند، تا انسان توجّه به ملکوت پیدا نکند و تا انسان اعلاء شأن معنوی خود را به عمل نیاورد هرگونه کوشش و اقدام دیگری برای وصول به سعادت دنیوی او اگر مضر نباشد لااقل جنبه ی موقّت و مسکّن و ناقص و سطحی خواهد داشت و در ضمن آن اکتفا به یک جنبه و به یک حیث خواهد شد. جامع، کلّی، دقیق، و عمیق و مطمئن نخواهد بود. واقعاً نمی توان با افراد نوع انسان که اشخاصی باشند از لحاظ اخلاقی غیر مطمئن، از لحاظ وجدانی متزلزل، از لحاظ روحانی بی اعتبار، از لحاظ معنوی بی اعتنا، یک جامعه ی سالم و قوی و مرفّه و بردبار و مطمئن و فارغ البال فراهم آورد. بنابراین وجهه ی عمل و همّت اهل بهاء توجّه به جنبه ی روحانی، اخلاقی و وجدانی نوع انسان است و به همین جهت است که تقوی رکن رکین حیات بهائی است. قبل از همه چیز شخص بهائی باید متّقی باشد، باید پرهیزگار باشد، باید خداشناس و خدادوست و خداترس باشد. البتّه این ترس هم نشان از محبّت دارد. جای آن نیست که به شرح این مطلب بپردازم ولی همین قدر اشاره می کنم که بهائی از خدا به این عنوان می ترسد که حبیبی از محبوب خود. می ترسد که مبادا از او برنجد و آزرده شود. به این معنا است که می گوییم بهائی خداترس است یعنی متّقی است و این تقوی برای او بیش از هر چیز دیگری اهمیّت دارد. اگر تقوی نباشد دنیا گو همه مباش. آنچه در درجه ی اوّل برای ما مهم است تقوی و حفظ تقوی و تقویت تقوی است. بنابراین هر عاملی که با تقوی مخالف و معارض باشد بهائی آن را به کنار می گذارد و هر امری که مؤیّد و ممدّ تقوی باشد بهائی به آن تمسّک می کند.
چون اصل هدف این است که باید محفوظ بماند. اگر ما روزی به جایی برسیم که همه ی افراد دنیا یا اکثر افراد دنیا یا اکثر افراد یک مملکت بهائی بشوند ولی بهائی متّقی نباشند نه تنها کاری نکرده ایم بلکه دنیا را یا آن مملکت را به عقب برده ایم و خلاف مقصود خود عمل کرده ایم. به همین جهت است که اصل برای ما فقط تقوی است و چگونه می توان غافل از این نکته بود که قبلاً هم در اجتماعات به صورت ضرب المثل درآمده است و آن اینکه: تقوی در جایی تمام می شود که سیاست از آنجا شروع می شود. پس وقتی به این صورت است ما ناگزیر باید سیاست را کنار بگذاریم برای اینکه بتوانیم تقوی را حفظ کنیم. البتّه این عیب سیاست در حال حاضر نیست. یعنی تقیّد کامل به تقوی (از نوع تقیّد ارباب ادیان به تقوی ) اگر در اهل سیاست نیست در حال حاضر عیب سیاست نیست برای اینکه سیاست را موفّق می کند.
قبل از اینکه مطلب را بسط بیشتری بدهم اجازه بفرمایید قولی از امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه آلاف التّحیّة و الثّناء روایت کنم. بر او خرده می گرفتند که اهل سیاست نیست یا به اصطلاح آن روز دهاء و یا هوشیاری و زیرکی و کیاستی که لازم است ندارد. به همین جهت با رقیب خود نمی تواند معارضه کند و به وسائلی تشبّث بجوید که او را موفّق کند و رقیب را شکست بدهد، چنین امری که لازمه ی هرگونه سیاستی است. علی این حرف را شنید و در جواب گفت: « لولا التقی لکنت ادهی العرب.»[۲] و تقی همان تقوی است. اگر تقوی نبود من سیاست مدارترین مرد عرب بودم. یعنی نه اینکه نمی دانم، نه اینکه نمی توانم، ولی چون می خواهم تقوی را حفظ بکنم، عادل باشم، امین باشم، متدیّن باشم بنابراین سیاست پیشه نمی گیرم. پس این تنها اختصاص به ما ندارد یعنی اختصاص به اهل بهاء در این دور ندارد که برای حفظ تقوی از سیاست کناره می گیرند بلکه یک امر عام دینی و وجدانی است که هر بار که اولیای ادیان خواسته اند تأکید در حفظ تقوی بکنند گفته اند که آن دهاء به آن معنا که لازمه ی موفقیت در آن میدان است با این تقوی منافات پیدا می کند. در این میدان باید موفّق شد و برای موفقیّت باید با رقیب و حریف رقابت کرد. امکان ندارد کسی وارد سیاست بشود و رقیب پیدا نکند. وقتی پای رقابت به میان آمد ناگزیر باید بند و بست به میان بیاید، ناگزیر باید توطئه و زد و بند به میان بیاید، ناگزیر باید وعده داد و دروغ گفت، هو کرد و جنجال به راه انداخت. اگر بخواهیم نکنیم چون طرف ما و حریف ما می کند موفّق نمی شویم، شکست می خوریم، پس این چه نوع مداخله در سیاستی است اگر بخواهیم شکست را بر خود هموار کنیم؟ امّا اگر بخواهیم بند و بست کنیم، توطئه کنیم، زیر پای حریف را خالی کنیم و از پشت به مردم خنجر بزنیم، دروغ بگوییم و هو و جنجال کنیم، تقوی به کنار می رود، دیگر چیزی از ما به عنوان تدیّن، به عنوان تمسّک به روحانیات و وجدانیات باقی نمی ماند. در واقع مداخله در سیاست ما را از لحاظ وجدانی و روحانی تضییع می کند و تباه می سازد و اگر از لحاظ روحانی و وجدانی تضییع و تباه شدیم، دیگر چیزی از ما به عنوان بهائی باقی نمی ماند.
امر دیگری خدمتتان عرض کنم، معمولاً سیاسیون شعاری دارند و آن شعار این است که می گویند: « هدف وسیله را توجیه می کند.» البتّه این جمله ای است در ترجمه ی یک جمله ی خارجی لا فين ژوستيفيه لس موينس یعنی هدف موجّه وسایل است. به این معنا که وسیله هرچه باشد ما می توانیم به آن متوسّل بشویم برای اینکه به هدفی که خوب است برسیم ولو این وسایل بد باشد. چون این وسایل بد ما را به هدف خوب می رساند بنابراین باید توسّل به آنها کنیم می توانیم وسایل بد را انتخاب کنیم برای اینکه به هدف خوب برسیم، چون اصل آن هدف است. هر سیاستی ناگزیر این اصل را باید بپذیرد زیرا اگر قبول نکند شکست خواهد خورد. برای اینکه وقتی نخواهد به همه ی وسایل متوسّل شود و در بین وسایل انتخاب وسیله ی مطابق با قواعد اخلاق کند، چون طرف او و رقیب او این کار را نمی کند ناگزیر شکست را متوجّه او می کند. مگر اینکه به صورت ایده آل، نظیر علی بن ابی طالب همین کار را در پیش بگیرد و شکست را بپذیرد برای اینکه بتواند ایده آلی در عالم معنا باقی بماند. برای نوع بشر البتّه آن مطلب دیگری است امّا اگر بخواهد مدام و به طور روزمرّه مداخله در این کار بکند و شکست را به جان بخرد آن وقت دیگر سیاست به دست او نیست و این مداخله در امور سیاسی نیست امّا اگر بخواهد مداخله در امور سیاسی را به معنی تام خود به صورتی دربیاورد که به هر وسیله ای متوسّل بشود برای اینکه به هدفی که آن را خوب می داند برسد، آن هدف بعد از رسیدن به هدف تضییع شده، و پیداست که کسانی که ضایع می شوند چگونه می توانند هدفی را که خوب است به دست بیاورند یا وقتی به دست آوردند نگه دارند. هدف خوب وقتی به دست شخص ضایع و شخص فاسد افتاد خود آن هدف خوب هم آلوده می شود. پس به این جهت است که ما این اصل را هم قبول نمی کنیم که « وسیله هدف را توجیه می کند.» یک نفر بهائی برای وصول به هدفی که امر خیری است و در جهت موافق تعالیم بهائی است هرگز به کسی رشوه نمی دهد. به کسی رشوه نمی دهد برای اینکه او را به خدمت به امر بهائی موفّق کند. چرا؟ برای اینکه درست است که هدف را خوب می داند ولی با همین رشوه دادن همان نیکی را که اساس مقصد اوست از دست داده است. بنابراین اصولی را که به آن توسّل جسته بود زیر پا نهاده و تضییع کرده و دیگر چه از امر بهائی گذاشته است بماند تا به آن خدمت کند؟ به این ترتیب چون اساس امر ما تقوی است، هدف ما تقوی است و تقوی معارضه پیدا می کند با مداخله در امور سیاسی به این فحوا که معنی شد، به همین جهت شخص بهائی خود را از سیاست کنار می گیرد و وارد آن نمی شود.
به یک مطلب دیگر هم توجّه بفرمایید و آن این است که مداخله در سیاست و فعالیت سیاسی به عنوان فرد، یعنی شخصی منفرداً قیام به فعالیت سیاسی بکند و تنها بخواهد سیاستی را پیش ببرد و یا حرکت سیاسی کند چنین چیزی علی الخصوص در دنیای ما دیگر معنی ندارد. یعنی در دنیای ما مداخله در سیاست ناگزیر مستلزم تحزّب است، مستلزم این است که افرادی مجتمع شوند و با یک مرام، با یک نظامنامه، با یک حرکت و خلاصه با یک سیاست متّفق القول شوند و کار کنند و الّا مداخله در سیاست بی معنی است. اگر هم معنی پیدا بکند در حدود مداخله ای در خواهد آمد که محکوم به شکست است. به همین جهت است که ناگزیر برای مداخله در سیاست به امید موفقیت باید متحزّب بود، باید به یک مرام حزبی پیوست و با فرقه ای دمساز بود. پس بنابراین شخص بهائی در همان حال که بهائی است اگر بخواهد مداخله در سیاست بکند باید مثلاً عضو حزب محافظه کار باشد، عضو حزب دمکرات باشد، باید مثلاً عضو حزب سوسیالیست باشد و یا باید مثلاً عضو حزب کمونیست باشد و غیرذلک. به عنوان مثال اینها را عرض کردم و البتّه هر کدام از این احزاب مرامی و اصولی دارند که ارتباط پیدا می کند با عقایدشان درباره ی خدا، درباره ی جهان دیگر، درباره ی زندگی و درباره ی هدف حیات. پس به این ترتیب شخص بهائی در عین حال باید از یک طرف اصول تعالیم بهائی را بپذیرد و صحیح بداند، از طرفی دیگر باید اصول تعالیم یک مرام حزبی را بپذیرد و صحیح بداند. در حالی که امکان ندارد که اینها بتواند باهم یکی باشد. اگر واقعاً یک شخص بهائی بتواند مرامی را بپذیرد که آن مرام از هر جهت، حتّی از لحاظ ارتباط با خدا و اعتقاد به ظهور مظاهر امر و از لحاظ تعالیم مظهر امر و نحوه ی این تعالیم و غیرذلک مطابق دیانت بهائی باشد در واقع او بهائیت را ترک نکرده و به حزب دیگری نپیوسته و در داخله ی امر بهائی محفوظ مانده است ولی اگر بخواهد این کار را نکند قبول آن مرام معارضه پیدا خواهد کرد با قبول دیانت بهائی و پیداست که شخص بهائی در عین حفظ بهائیت نمی تواند این کار را بکند، می تواند بپذیرد حزبی را، می تواند بپیوندد به حزبی ولی به قیمت ترک تعلّقش به دیانت بهائی.
در واقع کسی عضو جامعه ی بهائی است، اگر بخواهد عضو حزب سیاسی دیگری بشود مثل کسی می ماند که در عین حال هم عضو حزب لیبرال باشد، هم عضو حزب نازی باشد. دوتا مثال عرض کردم که غایت بُعد را از همدیگر داشتند. برای اینکه بتوانیم مجسّم کنیم چگونگی مطلب را، البتّه مثال باید گفت و الّا با ذکر مثال ما هیچ مقصدی برای تأکید درباره ی مرام خاصّی نداریم. به این جهت است که شخص بهائی خود را وقتی متمسّک به دیانت بهائی می داند از قبول هر گونه مرام حزبی، از پیوستن به هرگونه فرقه ی سیاسی معذور می بیند، هیچ فرقی ندارد با اینکه شخصی هم بهائی باشد و هم بتواند خودش را بی دین بداند. شخصی هم مسلمان باشد و هم برهمائی باشد، شخصی هم مسیحی باشد و هم مسلمان باشد. همان طور که نمی شود تمسّک به این ادیان را باهم جمع کرد چون هرکدام دین مستقلی است (مگر با نظر بسیار کلّی و در اصول و مبادی که آن مطلب دیگری است) به همین جهت شخصی هم نمی تواند در عین حال بهائی باشد و در همان حال تمسّک و تعلّق به یکی از احزاب سیاسی هم داشته باشد، این کار امکان ندارد. یعنی مانع عقلی دارد، یک نوع اجتماع متقابلان است که از لحاظ عقلی صحیح نیست. البتّه این به آن معنا نیست که اهل بهاء تعلیمی در مورد اداره ی عالم، نحوه ی خدمت به مملکت، هدایت ملّت و امّت، وظایف ارباب حکومت نداشته باشند، و این به این معنا نیست که دیانت بهائی یک دیانت خانقاهی و بریده و گسسته از دنیا باشد. برعکس، دیانت بهائی تعالیم اقتصادی و اجتماعی دارد و در عین تمسّک به حیات اخروی برای همه ی اینها هم اصول و فروعی دارد. منتهی مطلب این است که برای وصول به این هدف از راه سیاست پیش نمی رود برای اینکه به هدف وحدت عالم انسانی که اساس تعالیم بهائی است برسد. درباره ی بسیاری از ایده ئولوژی های غیر دینی در تاریخ این مطلب دیده شده است که کسانی که اساس معتقدات خودشان را گذاشته اند بر روی بین المللی بودن و توجّه به وحدت نوعی بشر داشتن، چون در خطّ فعالیت سیاسی بوده اند و یا وارد شده اند و برای ورود در فعالیت سیاسی و تأمین موفّقیت در این فعالیت می بایست خود به خود رقابت پیش بیاورند ( و برای رقابت می بایست غلبه پیش بیاورند و برای غلبه می بایست تمهید وسیله بکنند) بالکل عملشان مخالف نظرشان درآمد و ناگزیر به خطّ همان استعمار و استثماری که قبلاً نمی خواستند وارد شوند وارد شدند. این نشانه ای است از اینکه اگر وسیله با هدف منافات داشته باشد آن وسیله هدف را تضییع می کند و از میان می برد و دیانت بهائی نمی خواهد تضییع شود. آنچه دیانت بهائی وجهه ی نظر دارد این است که به تألیف قلوب، تحبیب اشخاص، تقریب وجدان ها و تهذیب اخلاق و بسط تعالیم عمومی انسانی توجّه می کند. وقتی این منظور حاصل شد خود به خود مصالحی در اختیار دارد که با آن مصالح می تواند کاخ سعادت نوع بشر را به نحو مطمئن و مستحکم بنا کند. عیناً مثل کسی که می خواهد بنای رفیعی را برافرازد امّا در آن بنای رفیع از مصالح بد و سست و شکننده که غیر متناسب با نقشه ی آن ساختمان است استفاده می کند، آن ساختمان البتّه محکوم به فروریختن است. اگر هم به آخر برسد باز فرو خواهد ریخت و از میان خواهد رفت. دیانتی که هدف آن وحدت عالم انسانی است، هدف آن محبّت و الفت است، هدف آن توجّه به فضائل اخلاق است اگر بخواهد اشخاص را به صورتی دربیاورد که باک از تضییع شدنشان در راه رقابت، در راه توطئه، در راه بند و بست، در راه تنازع حیاتی نداشته باشند آن وقت هرگز بنایی که می خواهد برافرازد و هدفی که در نظر دارد به دست نمی آورد و می پیوندد به همه ی مرام هایی که در دنیا به وجود آمدند، هدفی داشتند و سرانجام هم به آن هدف نرسیدند. این سؤال را احبّا کرده اند و از مرکز امر هم جواب شنیدند که پس تکلیف امور سیاسی عالم چه می تواند باشد؟ امور سیاسی اموری است که از آن نمی توان صرف نظر کرد. تکلیف امور سیاسی عالم چیست؟ مرکز امر الهی در این مورد توجّه داده است احبّا را به بیانی از حضرت ولی امرالله که بر اساس تعلیمات قلم اعلی و در تبیین این تعلیمات صادر شده و آن اینکه در عالم دو حرکت وجود دارد یکی حرکت باطنی، ذاتی، جوهری که خود عالم می کند و یکی حرکت اداری و تبلیغی احبّای الهی برای خدمت به عالم انسانی.[۵] به این معنا که هم اکنون حرکتی جامعه ی بهائی به اراده و به قصد تنفیذ تعالیم حضرت بهاألله می کند برای اینکه عالم را برساند به وحدت عالم انسانی. از طرفی دیگر حرکتی هم به طور طبیعی و فطری، به اقتضای روابط ضروری منبعث از حقایق اشیاء، در عالم جاری است که به طور طبیعی واقع می شود. یعنی عالم با همه ی قوایی که در کمون او مودوع است از هر لحاظ به آن سو می رود و اهل بهاء به این حقیقت وقوف و اعتقاد دارند. هدف یکی است منتهی به طور طبیعی از یک طرف عالم با حرکت ذاتی به سوی آن می رود و از طرفی دیگر با حرکت ارادی از طرف جامعه ی بهائی برای سعی در تبلیغ امر الهی، از آن طرف ذاتی و طبیعی امور سیاسی در آن مدخلی دارد که خور به خود جریانش را طی می کند، از این طرف که اهل بهاء به اراده و با تبلیغ امر جمال ابهی عالم را به سوی آن هدف می برند سیاست را دخالت نمی دهند. بنابراین معنی اجتناب از مداخله در امور سیاسی این است که ما که تبلیغ امر بهائی می کنیم، سعی در نزدیک ساختن قلوب و ارواح به همدیگر می کنیم. سعی در بسط و نشر وحدت عالم انسانی از طریق تعالیم بهائی می کنیم. در نشر و تبلیغ این تعالیم امور سیاسی را دخالت نمی دهیم و چون حیات فردی ما هم در خدمت این حیات اجتماعی است و اگر فرداً تضییع بشویم نمی توانیم جمعاً در سبیل وصول به این هدف سالک باشیم، به همین جهت در حیات خودمان هم مداخله در امور سیاسی را کنار می گذاریم تا بتوانیم بالانفراد از آفات اخلاقی، از آنچه معارض تقوای الهی است محفوظ بمانیم، و جمعاً عضو جامعه ای باشیم که از چنین افرادی تشکیل شده است و بنابراین می تواند متناسب با هدفی که دارد به راه بیافتد و کار کند و به مقصد برسد.
گذشته از این بحث نظری، توجّهی به عمل بیاندازیم تا معلوم شود که عدم مداخله در امور سیاسی چه نفعی به جامعه ی بهائی رسانیده و چه فایده ای در حفظ امر الهی داشته است. اگر بنا بود افراد احبّای الهی در این یکصد و سی و پنج سال که امر بهائی ظهور کرده و از ده ها عقبه و مرحله گذشته و اقسام پیچ و خم ها را در حیات فردی و اجتماعی خود دیده، در امور سیاسی مداخله کنند یعنی در احزاب و فرقه ها و دسته بندی هایی که در طی این تاریخ به تعداد بسیار زیاد متواتراً و متوالیاً به وجود آمده شرکت نمایند هر کدام به جمعی می پیوستند و فعالیّتی می کردند و شما مطمئن باشید که الآن خبری و اثری به حسب ظاهر از امر بهائی باقی نمانده بود. چرا؟ برای اینکه هرکس از گوشه ای فرا رفته بود، هر کسی به جمعی پیوسته بود و با آن جمع راه زوال را سپرده بود و در نتیجه تشتّتی حاصل شده بود که اگر هم جماعتی به نام بهائی وجود داشتند فقط به صورت فرقه های موجود در تاریخ که نظائرش کم نیست بودند. یعنی فقط عنوانی و اسمی داشتند و یک نوع تعصّبی در خانواده ها باقی مانده بود بدون اینکه تشخّصی و استقلالی داشته باشد، با تشکیلات، تعالیم، و با اهداف خاص خود.
کسانی که خودشان را مخالف ما می دانند، نمی گوییم دشمنان ما، برای اینکه ما برای دشمن معنی قائل نیستیم و هیچکس را هم دشمن خودمان نمی دانیم بنابراین می گوییم کسانی که خودشان را مخالف ما می دانند (که نباید بدانند، چون ما مخالف هیچکس نیستیم) همیشه منتظر فرصت بودند که بهانه ای سیاسی از جمع اهل بهاء به دست بیاورند و به آن مناسبت افراد احبّا را که از لحاظ دینی هیچ وقت نمی توانستند در معرض تهمت قرار بگیرند (چون عقایدشان از لحاظ دینی صاف و صریح و برملا بود و معارض هیچ کدام از تعالیم الهی آسمانی هم نبود) از لحاظ سیاسی در معرض تعقیب قرار بدهند. از عجایب امر یک نکته را در نظر بیاورید: جامعه ی بهائی را از یک طرف ملامت می کنند که چرا در امور سیاسی مداخله نمی کنیم، از طرف دیگر تهمت می بندند که در امور سیاسی مداخله می کنند، جنبه ی سیاسی دارند. جمع نقیضین را باید تماشا کرد و خندید یا گریست. آنچه مسلّم است هم خود ما و هم دیگران در این موضوع اتّفاق نظر داریم که ما در سیاست مداخله نمی کنیم. تهمت است و خودشان هم می دانند که تهمت است و هیچ وقت هم نتوانستند سندی یا مدرکی در این صد و سی و پنج سال ارائه کنند که به موجب آن اثبات شود که ما در موردی از امور سیاسیه مداخله کرده ایم. البتّه ممکن است فردی از اهل بهاء کار سیاسی کرده باشد، یا تعهّد سیاسی کرده باشد، ولی جامعه ی بهائی همیشه این قبیل اشخاص را از خود کنار گذاشته، به اصطلاح ما طرد و منفصل کرده تا جامعه را محفوظ نگه دارد. اگر چنین مدارکی و چنین دلایلی به دست می آورند مبنی بر اینکه ما در امور سیاسیه مداخله داریم آن وقت ملاحظه می فرمودید که چه با ما می کردند. مگر کم تشکیلات ما را ضبط کردند؟ مگر کم اماکن ما را توقیف کردند؟ گرفتند، گشتند و چیزی به دست نیاوردند. اگر به دست می آمد آن وقت می دیدید که احبّای الهی در چه مقامی قائم بودند. پس رواست که بگوییم: عدم مداخله در امور سیاسی حرز ماست.
معمولاً می گویند که مگر می توان نسبت به سرنوشت مملکت بی اعتنا بود و باز عنوان محبّ وطن را به خود اطلاق کرد؟ یعنی کسی که وطن پرست است و علاقه به مملکت خود دارد مگر می تواند به سرنوشت مملکتش بی اعتنا باشد؟
جواب خیلی روشن است، ما نسبت به سرنوشت مملکت بی اعتنا نیستیم. ما خودمان را از کاری که مربوط به مملکت است کنار نمی گیریم. ما کارهای فرهنگی را که از جمله ی ضروری ترین خدمات در یک مملکت است به جان پذیره می شویم، کارهای علمی را به جان پذیره می شویم، در کارهای اقتصادی فعالیت صحیح و مثمر را در مدّ نظر داریم، کارهای عمرانی را به عنوان خدمت مورد توجّه و مقبول قبول می کنیم، سعی در تحصیل ثروت از طریق صحیح و مطابق قوانین را که منجر بشود به تقدیم مالیات به خزانه ی دولت تا آخرین دیناری که ممکن است بدون اینکه کسی بکوشد تا خود را جزءً و کلّاً از این امر معارف کند و این کار از لحاظ اصول تعالیم بهائی صحیح باشد، قبول می کنیم.
همچنین با اینکه دیانت بهائی دیانت صلح است امّا مادام که در مملکتی قبول جنگ و قبول آمادگی برای جنگ به عنوان خدمت نظام وظیفه مقبول قانونی است، اهل بهاء موظّف به اطاعت آن هستند منتهی ترجیح می دهند که نظر به تکلیف وجدانی خود در خطّ حمله و کشتار قرار نگیرند بلکه به انجام سایر خدمات ممکنه در نظام مشغول باشند.[۸]
بنابراین چه کسی است که می تواند بگوید بهائی خود را از سرنوشت مملکت برکنار می دارد؟
بیت العدل اعظم در مقامی فرمودند احبّا تصوّر نکنند که به عذر عدم مداخله در امور سیاسی می توانند خود را نسبت به مصالح مملکت بی اعتنا بدانند یا کناره بگیرند یا شخص بی ثمر و بی اثری باشند.[۹] منتهی خدمت فقط از طریق سیاست نیست. اگر خدمت منحصراً باید از طریق سیاست پیشگی انجام بگیرد بهائی این خدمت را نمی کند امّا تصدیق می فرمایید که خدمات فقط انحصار به این خدمت ندارد. این خدمت که تؤام با یک نوع جاه طلبی و ارضای یک نوع حسّ خودخواهی و تؤام با به دست آوردن مزایا و منافع هست ارزانی دیگران باشد. بگذارید آن خدماتی را که تؤام با ایثار و نثار و فداکاری و گذشت و انقطاع و کار کردن و کوشیدن و تسلیم حاصل دسترنج به مملکت است بر عهده ی اهل بهاء باشد و این کار را خیلی خوب انجام می دهند و باید بدهند. بهائیان نسبت به مصالح مملکت بی اعتنا نیستند. علی الخصوص در مورد ایران باید گفت که جامعه ی بهائی بزرگترین مبلّغ بی نام و نشان ایران، فرهنگ ایران، قومیت ایران، اسم و رسم ایران و منافع ایران در سراسر جهان است. مردم این مملکت همه ی ایران را به عنوان وطن دوست می دارند امّا بهائیان بالاتر از این مقامند، ایران را به عنوان مرکز ظهور دیانت بهائی، به عنوان قربانگاه شهدای بهائی، به عنوان خاکی که با خون عزیزترین نفوس بهائی آمیخته و آغشته است، خاکی که خون نقطه ی اولی را در آن ریختند، خاکی که به قدم بهاء الله مشرّف شده است، تقدیس می کنند. صحبت تقدیس است، صحبت ستایش نیست. صحبت پرستش است، صحبت سر به خاک گذاشتن و سجده کردن است، صحبت دور خاک گشتن و طواف کردن و اشاعه ی این محبّت را در سراسر دنیا کردن است. امروز در بین صدهانژاد و قوم و ملّت و قبیله در سراسر دنیا، در بین میلیون ها نفوس، در بین ده ها مملکت، در چندین ده هزار شهر و قریه اسم ایران، رسم ایران، فرهنگ ایران، شیراز و طهران ایران تقدیس می شود. ما کم نداریم بهائیانی را که از سراسر دنیا روی به ایران می آورند برای اینکه در شیراز جبین بر خاکی بمالند که نقطه ی اولی از آنجا برخاست و در تبریزی اشک به چشم بیاورند که خون نقطه ی اولی در آنجا بر خاک ریخت. منتهی همین زیارت را که آرزوی دل و جانشان است که بیایند و ایران را ببوسند و برگردند، بیایند شیراز را بپرستند و طهران را بستایند و خاک تبریز را توتیای چشم خود کنند و برگردند، همین را هم اگر دولت یا ملّت یا مملکت نخواهد و صلاح نداند نمی کنند برای اینکه نه تنها به مصالح مملکت مطابق تشخیص خودشان عمل می کنند بلکه تشخیص دولتشان و ملّتشان را هم قبول دارند و اطاعت می کنند. بنابراین چگونه می توان یک چنین جمعی را نسبت به سرنوشت مملکت، نسبت به خدمت به این مملکت بی اعتنا دانست؟ این امر ظلم صریح هست که در حقّ اهل بهاء می شود.
یک مطلب دیگر که گاهی بهانه می گیرند و عنوان می کنند و جوان های بهائی را به دام می کشند این است که به آنها می گویند مداخله در سیاست برای استقرار عدالت است بنابراین چگونه می تواند جمعی خود را نسبت به استقرار عدالت بی اعتنا بداند؟ ولی ما می دانیم که این فقط ظاهر امر است. مداخله در امور سیاسی فقط برای جانشین کردن طبقه ای نسبت به طبقه ی دیگر، شخصی نسبت به شخص دیگر، مقامی نسبت به مقامی دیگر و امثال ذلک است. وقتی در جایی به عنوان مبارزه، با مطامع قیام می شود، اگر درست بنگریم و دقّت کنیم، می بینیم که به قصد تأمین مطامع و منافع شخصی دیگری بوده است که قبلاً این مطامع و منافع را نداشته است. پس در واقع اهل بهاء که خود را کنار می گیرند نمی خواهند آلت شوند، نردبان شوند برای اینکه کسی پا بر دوش آنها بگذارد و برسد به جایی که قبلاً در دست دیگری بود. کم نبودند از این قبیل اشخاص و کم نبوده است از این قبیل وقایع که چنین نتایجی را داده است. بنابراین اهل بهاء خوب می دانند که خدمت به عدالت از آن طریق ممکن است که خدمت به وحدت عالم انسانی و خدمت به صلح شود. خدمت به ترک تعصّبات شود. خدمت به اصلاح وجدان ها و بیدار کردن دل ها از لحاظ توجّه روحانی شود. جز به این ترتیب عدالت در عالم استقرار پیدا نمی کند. البتّه نسبت به جنبه های دیگر فعالیت بشری بدبین نیستیم، منتهی آن جنبه های دیگر را از قبیل همان حرکت ضروری، قهری و ذاتی عالم می دانیم که به طرف هدف اصلی و نهایی باید حاصل بشود. ما به آن طریق فعّالیتمان را متوجّه نمی کنیم بلکه فعّالیت ما متوجّه به اشاعه ی تعالیم بهائی است، متوجّه به تبلیغ امر حضرت بهاء الله است که اساس آن چیزی جز وحدت عالم، چیزی جز تهذیب امم و چیزی جز نزدیک ساختن عالم ادنی به ملکوت ابهی نیست و تا ما چنینیم و از وسایلی از این قبیل بهره بر می داریم، هدف خود را با خود دست ناخورده، فاسد نشده نگه می داریم و به آن هدف می رسیم اگرچه در آتیه ی بعیدی باشد. چون آنچه برای ما مطرح است این نیست که خود طرفی بربندیم، خود به انفراد به جایی برسیم، بلکه منظور این است که عالم انسانی به جایی برسد، چه رسیدن او را ما به چشم خود ببینیم و چه موقف به آتیه ای باشد که نبینیم. آنچه مسلّم است در این راه کار می کنیم و در این کار کوتاه نمی آییم و سعی هم نمی کنیم که برای کوتاه کردن راه، خود را تباه کنیم، برای زود رسیدن، خودمان را بد برسانیم یا اینکه هدف حضرت بهاألله را از اظهار امر خودش با فهم ناقص بشری خودمان به صورتی برگردانیم که جز آن باشد که او خواسته بود. مداخله ی ما در امور سیاسی واقعاً امر بهائی را به همین صورت درمی آورد. به همین جهت است که نه تنها در عمل چنین نمی کنیم بلکه حتّی دعای ما هم این است که اهل بهاء همیشه از چنین خطری برکنار بمانند همان طوری که تا امروز همیشه بر کنار مانده اند و همین دلیل حفظ و صیانتشان بوده است.
عدم مداخله در امور سیاسی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر