۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۱, یکشنبه

شرمساری‌ای که من دارم

شش یا هفت ساله بودم و دست در دست پدر و مادر، در کوچه‌های پیچ در پیچ محله‌ امام‌زاده یحیی، به سمت منزل پدر بزرگ می‌رفتیم. کوچه‌های باریک با جوی کوچکی که از میانشان می‌گذشت و بازارچه باغ «پِسته‌بک»، با آن سقفی که داشت و بوی شیرمال تازه را در خود نگه می‌داشت.
نرسیده به کوچه‌ پدر بزرگ، حمام قدیمی‌ای قرار داشت که با ده – بیست پله به زیر‌زمین می‌رفت؛ همان‌جا که «مسعود کیمیایی»، صحنه‌هایی از فیلم «قیصر» را در آن فیلم‌برداری کرده بود. بالای سر حمام، مسجد محقر و کوچکی است که آن سال‌ها، آقا آن‌جا نماز می‌خواند. آقا نام بزرگی داشت و در دنیایِ کودکی‌ِ من، با آن قد بلند و آن عمامه‌ سیاهِ بزرگ و ریش سپیدِ پُر اُبهت‌اش، گر‌چه خمیده شده بود، دست نیافتنی می‌نمود. می‌گفتند که آقا چندین خانواده‌ بهایی محله‌ امام‌زاده‌ یحیی را که از بازاری‌های سرشناس بودند، مسلمان کرده است؛ در بحبوحه‌ انقلاب.
نخستین برخورد من با این اسم، در همین سن و سال بود. بزرگ‌تر که شدم، یک‌بار که به ساندویچی رفته بودیم، دیدم روی شیشه نوشته‌اند: «این اغذیه فروشی متعلق به اقلیت‌های دینی است.»
از پدرم پرسیدم : «اقلیت دینی یعنی چی؟»
گفت: «به مسیحی، یهودی و بهایی‌ها را که در میان اکثریت شیعه زندگی می‌کنند، می‌گویند اقلیت دینی.»
از پدرم درباره‌ بهاییان پرسیدم. او توضیح داد که آن‌ها بر خلاف شیعه، اعتقاد دارند که امام زمان ظهور کرده است. در ادامه هم داستانی از نخستین برخوردش با بهاییان برای من تعریف کرد.
پیش از انقلاب، پدر من دوستی بهایی داشته. او که در خانواده‌ای شیعه به دنیا آمده، در‌باره‌ بهاییت کنجکاو بوده و از دوستش، در مورد دیانت بهایی و آیین و رسوم مذهبی ایشان پرس‌و جو کرده.
پدرم برای من تعریف کرد که داشتن یک دوست بهایی در خانواده‌ او خیلی عجیب بوده و کسی از این موضوع خبر نداشته است. پیش از انقلاب هم تبلیغات منفی بسیاری علیه بهاییان انجام می‌شده. مثلاً این‌گونه در میان مردم عامی و کم‌سواد رواج داده بودند که بهایی‌ها ازدواج میان خواهر و برادر را حرام نمی‌دانند.
پدرم درباره‌ آیین‌ها و اعتقادهای دیانت بهایی تا اندازه‌ای که از دوستش شنیده بود، برای من گفت اما آنچه بیش از همه او را به بهاییان جذب ‌کرده بود، این بود که بهاییان دروغ نمی‌گویند.
هنوز به روشنی در خاطرم هست که پدرم با چه قاطعیتی از این می‌گفت که یک بهایی دروغ نمی‌گوید. تصویری که پدرم از بهایی‌ها برای من ساخت اگر‌چه از دید یک شیعه‌ دوازده امامی بود، اما بسیار انسانی و همدلانه بود. این بود که من همیشه از کنار تبلیغات ضد بهایی عبور می‌کردم.
سال‌ها گذشت و من هرگز با یک مؤمن به دیانت بهایی برخورد نداشتم تا این که سرنوشت و اتفاق‌های سال هشتاد و هشت، من را به گوشه‌ای انداخت که با شماری از آن‌ها آشنا شدم.
من با نخستین دوست بهایی‌ام در زندان اوین و بند ۳۵۰ آشنا شدم. پیمان کشفی چند سالی از من بزرگ‌تر بود. دانش‌آموخته‌ مهندسی (اگر اشتباه نکنم) از دانشگاه مجازی بهاییان بود. به دلیل بهایی بودن از رفتن به دانشگاه محروم شده بود و به‌خاطر برگزاری محفل دینی بهایی دستگیر شده بود و با حکم سنگین، به زندان افتاده بود. وقتی به اتاق ما پا گذاشت از بچه‌ها شنیدم که بهایی است. پیمان احساس خاصی را در من برنیانگیخت جز این که من تا آن روز یک بهایی ندیده بود.
در جامعه‌ای که شهروندانش در معرض بمباران بی‌پایانی از اتهام‌های یک‌سویه و پاسخ داده نشده علیه بهاییان قرار دارند، وقتی در یک فضای کوچک مجبور به زندگی در کنار این «دیگری» هستی، ناخودآگاه او را زیر نظر خواهی گرفت.
پیمان از ابتدا با همه یکسان گرم می‌گرفت. در کارهای اتاق مشارکت بالایی داشت و حتی بیش‌تر از وظیفه‌ای که به او سپرده می‌شد، همکاری می‌کرد. حتی اگر نوبتش هم نبود، ظرف نشسته یا سفره‌ پهن مانده را بی‌سر و صدا جمع می‌کرد و این رفتار او، حتی گاهی باعث اعتراض من می‌شد:
- پیمان جان! تو از آن آدم‌ها هستی که آخر فیلم شهید می‌شوند!
به مرور مجذوب شخصیت و منش پیمان شدم. چیزی که من را جذب او کرد، آرامش و متانتی بود که در رفتار و همه‌ شئون شخصیت او دیده می‌شد. آن‌قدر آرام و شمرده با تو صحبت می‌کرد و چنان همدلی‌ای در گفت‌و‌گو با تو نشان می‌داد که دوست داشتی ساعت‌ها با او گفت‌و‌گو کنی.
این‌طور بود که من از روزهای نخست هم اتاقی شدن با او رفیق شدم و ساعت‌های زیادی را با هم سپری می‌کردیم. در مورد ادبیات، شعر و موسیقی بحث می‌کردیم. گاه که صحبت به آداب و رسوم زندگی می‌رسید، از پیمان می‌خواستم برای من در مورد باورهای بهایی صحبت کند، ولی احساس می‌کردم که پیمان از صحبت کردن درباره‌ دیانت خود طفره می‌رود.
یک بار به او اصرار کردم که برایم از بهاییت بگوید. او توضیح داد که پیش از قدم گذاشتن به بند ۳۵۰، از سوی مسوولان زندان و ...، به بهایی‌ها هشدار داده می‌شود که از اختلاط با زندانی‌های دیگر خودداری کنند و گرنه برای‌شان پرونده‌ جدیدی با موضوع تبلیغ بهاییت ساخته می‌شود؛ زندان در زندان! ولی مگر چاره‌ای هم بود؟ بیست و چهار ساعت شبانه روز، هفت روز هفته، سی روز ماه و دوازده ماه سال را ما با هم در یک اتاق بیست متری حبس بودیم. یعنی حق صحبت کردن با هم را نداشتیم؟!
به هر ترتیب، من و پیمان تا زمانی که من در ۳۵۰ بودم با هم دمخور و هم‌صحبت بودیم. البته چیز زیادی در مورد دیانت بهایی از او نشنیدم. شاید در مورد پنج یا شش موضوع بود که از او خواستم برایم توضیح بدهد.
نخستین چیزی که برایم توضیح داد رسم و رسوم نامزدی و ازدواج در دیانت بهایی بود و من در مورد حقوق زن، حق طلاق، سقط جنین، ازدواج دو هم‌جنس، نوشیدن الکل، عبادت‌های بهایی، ترک واجبات، عمل به محرمات بهاییت و یکی دو موضوع دیگر از او پرسیدم.
هرگز اصراری از سوی پیمان برای تبلیغ دیانت بهایی احساس نکردم و تا چیزی از او نمی‌پرسیدم از بهاییت نمی‌گفت، اما هرچه زمان بیش‌تری از دوستی من و پیمان می‌گذشت، بر شرم و خجالت من به عنوان یک مسلمان و شیعه‌زاده افزوده می‌شد: چرا هم‌کیشان من چنین ظلم و بی‌عدالتی‌ای را در مورد بهاییان روا داشته و می‌دارند؟
برخی می‌گویند از دید جمهوری اسلامی بهاییان شهروند درجه دوم هستند اما چیزی که من دیدم این بود که جمهوری اسلامی اساساً برای بهاییان حق حیات قائل نیست، جان و مال بهاییان را برای دیگر شهروندان مباح کرده و یک بهایی، مالک دارایی و حتی سرنوشت خود نیست. من نگاه نمی‌کنم به این که مسوولان جمهوری اسلامی چه ادعایی می‌کنند. چیزی که با چشمان خودم دیدم بی‌شرمانه‌ترین رفتار یک انسان با هم‌نوع خود در قرن بیست و یکم است.
در دورانی که دیگر بشر به این بلوغ و شعور رسیده است که رنگ پوست و باور مذهبی هیچ‌کس دلیل برتری او بر دیگری نیست، به هیچ‌وجه درک نمی‌کنم که چرا یک انسان بهایی در ایران، حق تحصیل و حتی داشتن قبرستان را ندارد. یعنی آن‌ها از آب و خاک ایران سهمی ندارند؟
من از ابتدای آشنایی با پیمان سرشار از سؤال شدم. سوال‌هایی که حتی تا امروز پاسخی برای‌شان نیافته‌ام. دلیل این رفتارهای حکومت و برخی افراد را نمی‌فهمم و هر چه هم که بیش‌تر می‌خوانم، پرسش‌هایم هم‌چنان بی‌جواب باقی می‌مانند.
***
پیمان کشفی، شخصیتی صلح‌طلب و آشتی‌جویانه داشت. بارها و بارها از او برای ظلمی که بهشان می‌شود عذر‌خواهی کردم ولی به یاد ندارم که کوچک‌ترین نفرت یا حتی اندک بغضی نسبت به باز‌جوها و کسانی که باعث به زندان افتادن او شده بودند، داشته باشد.
به او می‌گفتم: «برای من جالب است که اگر این جهان زیر و رو شود، تو هیچ واکنشی نداری.»
به صورت من لبخند می‌زد و جمله‌ معروف «کورت ونه‌گات جونیور» را تکرار می‌کرد: «بله! ... رسم روزگار چنین است! »
- پیمان! من شرم دارم تا زمانی که تو زندانی جهل هم‌کیشان من هستی، بگویم که انسان‌ام!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

برگزاری جلسه دادگاه نیکا خلوصی و نوا خلوصی


بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، در این جلسه دادگاه که ۱۶ اردیبهشت ماه برگزار گردید، این دو شهروند بهایی به اتهام "عضویت در فرقه و تشکیلات بهائیت"، "تبلیغ به نفع بهائیت و علیه نظام جمهوری اسلامی" محاکمه گردیدند.

این جلسه دادگاه که در شعبه ۳ دادگاه انقلاب مشهد به ریاست قاضی سلطانی برگزار شد بیش از ۲ ساعت به طول انجامید.

"نیکا خلوصی" و خواهرش "نوا خلوصی" که در تاریخ ۵ مهر ماه ۱۳۹۱ توسط ماموران اداره اطلاعات مشهد دستگیر شده بودند پس از ۱۸۵ روز بازداشت موقت با قید وثیقه آزاد شدند.

این دو شهروند بهایی هر کدام با وثیقه ملکی معادل ۳ میلیارد ریال، جمعا ۶ میلیارد ریال روز شنبه ۱۰ فروردین ماه ۱۳۹۲ از زندان وکیل آباد مشهد آزاد شدند.

۱۳۹۲ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

رساله سياسيه


هُواللّه
ستايش و نيايش پاک يزدانی را سزا که بنيان آفرينش را بر  ظهور کمالات مقدّسهء عالم انسانی نهاد که هويّت غيب بشئون و آثار و احکام و افعال و اعيان و اسرار در عرصهء شهود مشهود گردد و انوار حقيقت " کنت کنزاً مخفيّاً فأحببت أن أعرف "از مطلع صبح عيان نمايان شود . و محامد و نعوت کلّيّه حقيقت شاخصه بزرگواری را لائق که شمس حقيقت جهان الهی و نيّر اعظم عالم انسانی و مرکز سنوحات رحمانيّت و مطلع آثار باهره حضرت احديّتست و بظهورش سرّ " فخلقت الخلق لأعرف " در حيّز شهود  تحقّق  يافت " و  تری الأرض هامدةً  و إذا أنزلنا عليها  الماء اهتزّت و ربت و أنبتت من کلّ زوجٍ  بهيجٍ "
در اين ايّام و اوقات چون بعضی وقايع مخالف کلّ شرايع که مخرّب بنياد انسانی و هادم بنيان رحمانيست از بعضی نادانان و بيخردان و شورشيان و فتنه جويان سرزده دين مبين الهی را بهانه نموده ولولهء آشوبی بر انگيخته اهل ايران را در پيش امم  دنيا از بيگانه و آشنا رسوا نمودند سبحان اللّه دعوی شبانی  نمايند و صفت گرگان دارند و قرآن خوانند و روش درندگان خواهند صورت انسان دارند و سيرت حيوان پسندند
" و اذا قيل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انّما نحن مصلحون  الا انّهم هم المفسدون و لکن لا يشعرون "،  لهذا لازم شد که مجملی در اسّ اساس آئين يزدانی بيانی رود و بجهت هوشياری و بيداری ياران ذکری شود *
اين مشهود و واضحست که در طينت و فطرت جميع موجودات قوّت و استعدادظهور دو نوع کمالات موجود يکی کمالات فطريّه که من دون واسطه صرف ايجاد الهی است و ديگری کمالات اکتسابيّه است که در ظلّ  تربيت مربّی  حقيقی  است . دراعيان خارجه ملاحظه نمائيد که در اشجار و ازهار و اثمار يک طراوت و لطافت فطريّه که صرف موهبت الهيّه است موجود و ديگری نضارت و حلاوت زايد الوصف است که بتربيت باغبان عنايت در آن مشهود . چه که اگر بحال خود گذاشته شود جنگل و آجام گردد  گل و شکوفه نگشايد و ثمری نبخشايد و شايسته سوختن و افروختن گردد . و لکن چون در ظلّ تربيت و عنايت مربّی در آيد بستان و گلستان شود چمن و گلشن گردد ازهار و اثمار برون آرد و بگل و رياحين روی زمين بيارايد . بهمچنين جمعيّت بشريّه و هيئت جامعه انسانيّه نيز اگر بحال خويش ترک شود چون حشرات محشور شود و در زمره بهائم و سباع معدود گردد درندگی و تيزچنگی و خونخوارگی بياموزد و در آتش حرمان و طغيان بسوزد *
نوع انسان در دبستان آفاق کودکان سبقخوانند و از علل مزمنه سقيم و ناتوان . هياکل مقدّسه انبيا و اوليا اديب انجمن رحمانند و طبيب  شفاخانهء حضرت يزدان بشير عنايتند و آفتاب فلک اثير هدايت تا شعله نورانی کمال معنوی و صوری که در حقيقت زجاجی انسانی افسرده و مخمود است بنار موقده الهی بر افروزد و امراض مزمنه بعنايت فيض رحمانی و روح مسيحائی زائل گردد . پس باين دليل جليل بوضوح پيوست که انجمن انسانی را تربيت و عنايت مربّی حقيقی لازم و نفوس بشری را ضابط و رابط و مانع و رادع و مشوّق و سائق و جاذب واجب چه که باغ آفرينش جز بتربيت باغبان عنايت و فيوضات حضرت احديّت و سياست عادله حکومت آرايش و لطافت و فيض و برکت نيابد و اين رادع و مانع و اين ضابط و رابط واين قائد و سائق بدو قسم منقسم. حافظ و رادع اوّل قوّهء سياسيّه است که متعلّق بعالم جسمانی و مورث سعادت خارجه عالم انسانيست و سبب محافظه جان و مال و ناموس بشری و علّت عزّت و علوّ منقبت  هيئت  جامعه اين نوع جليل است و مرکز  رتق و فتق اين قواء سياسيّه و محور دائره اين موهبت ربّانيّه خسروان عادل و امنای  کامل و وزرای عاقل و سران لشکر باسل هستند و مربّی و ضابط ثانی عالم  انسانی قوّه قدسيّهء روحانيّه و کتب منزله سمائيّه و انبيای الهی و نفوس رحمانی و علمای  ربّانی. چه که اين مهابط وحی و مطالع الهام مربّی قلوب و ارواحند و معدّل اخلا ق و محسّن اطوار و مشوّق ابرار. يعنی اين نفوس مقدّسه چون قوای روحانيّهء نفوس انسانيّه را از شآمت اخلاق رذيله و ظلمت صفات خبيثه و کثافت عوالم کونيّه نجات داده حقائق بشريّه را بانوار منقبت عالم انسانی و شئون رحمانی و خصائل و فضائل ملکوتی منوّر نمايند تا حقيقت نورانيّهء "فتبارک الله احسن الخالقين " و منقبت " لقد خلقنا الانسان فی احسن تقويم" در هويّت مقدّسهء انسانی تحقّق يابد. اين است که بفيوضات جليله اين مطالع آيات الهيّه حقائق صافيّه لطيفه انسانيّه مرکز سنوحات مقدّسه رحمانيّت گردد . و بنيان اين وظائف مقدّسه بر امور روحانی رحمانی و حقائق وجدانی است تعلّقی بشئون جسمانی و امور سياسی و شئون دنيوی نداشته بلکه قوای قدسيّه اين نفوس طيّبه طاهره در حقيقت جان و وجدان و هويّت روح و دل نافذ است نه آب و گل و رايات آيات اين حقايق مجرّده در فضای جانفزای روحانی مرتفع نه خاکدان ترابی مدخلی در امور حکومت و رعيّت وسائس و مسوس نداشته و ندارند بنفحات قدسيّه الهيّه مخصوصند و بفيوضات معنويّه صمدانيّه مأنوس مداخله در امور سائره نخواهند و سمند همّت را در ميدان نهمت و رياست نرانند . چه که امور سياست و حکومت و مملکت و رعيّت را مرجع محترميست و مصدر معيّن و هدايت و ديانت و معرفت و تربيت و ترويج خصائل و فضائل انسانيّت را مرکز مقدّسی و منبع  مشخّصی اين نفوس تعلّقی بامور سياسی ندارند و مداخله نخواهند. اينست در اين کور اعظم و رشد و بلوغ عالم اين مسئله چون بنيان مرصوص در کتاب الهی منصوص است و باين نصّ قاطع و برهان لامع کلّ بايد اوامر حکومت را خاضع و خاشع و پايه سرير سلطنت را منقاد و طائع باشند يعنی در اطاعت و عبوديّت  شهرياران رعيّت صادق و بنده موافق  باشند . چنانچه در کتاب عهد و ايمان و پيمان باقی ابدی جمال رحمانی که امرش قاطع و فجرش ساطع و صبحش صادق و لامعست بنصّ صريح ميفرمايد ، امر منصوص اين است:
" يا اولياء الله و امنائه ملوک مظاهر قدرت و مطالع عزّت و ثروت حقّند دربارهء ايشان دعا کنيد حکومت ارض بآن نفوس عنايت شد و قلوب را از برای خود مقرّر داشت نزاع و جدال را نهی فرمود نهياً عظيماً فی الکتاب هذا امر الله فی هذا الظّهور الاعظم و عصمه من حکم المحو و زيّنه بطراز الاثبات انّه هو العليم الحکيم مظاهر حکم و مطالع امر که بطراز عدل و انصاف مزيّنند بر کلّ اعانت آن نفوس لازم"
و همچنين در رساله صريحه  که مخاطباً ببعضی از علماء ميفرمايد يک فقره از آن رساله مبارکه اين است:
" حال بايد حضرت سلطان حفظه اللّه تعالی بعنايت و شفقت با اين حزب رفتار فرمايند و اين مظلوم امام کعبهء الهی عهد مينمايد از اين حزب جز صداقت و امانت امری ظاهر نشود که مغاير رأی جهان آرای حضرت سلطانی باشد.
هر ملّتی بايد مقام سلطانش را ملاحظه نمايد و در آن خاضع باشد و بامرش عامل و بحکمش متمسّک. سلاطين مظاهر قدرت و رفعت و عظمت الهی بوده و هستند اين مظلوم با احدی مداهنه ننموده کلّ در اين فقره شاهد و گواهند. و لکن ملاحظهء شئون سلاطين من عند الله بوده و از کلمات انبيا و اوليا واضح و معلوم.
خدمت حضرت روح عليه السّلام عرض نمودند:" يا روح الله أ يجوز أن تعطی الجزية لقيصر أم لا ؟
 قال بلی ما لقيصر لقيصر و ما لله لله "، منع نفرمودند و اين دو کلمه يکيست نزد متبصّرين. چه که ما لقيصر اگر من عند الله نبوده نهی ميفرمودند. و همچنين در آيهء مبارکه " اطيعوا الله و اطيعوا الرّسول و اولی الامر منکم".
مقصود ازاين اولی الامر در مقام اوّل و رتبهء اولی ائمّه صلوات الله عليهم بوده و هستند ايشانند مظاهر قدرت و مصادر امر و مخازن علم و مطالع حکم الهی و در رتبهء ثانی و مقام ثانی ملوک و سلا طين بوده‌اند يعنی ملوکی که بنور عدلشان آفاق عالم منوّر و روشن است . اميد آنکه از حضرت سلطان نور عدلی اشراق نمايد که جميع احزاب امم را احاطه کند.کلّ بايد از حقّ از برايش بطلبند آنچه را که اليوم سزاوار است *
الهی الهی و سيّدی و سندی و مقصودی و محبوبی اسئلک بالاسرار الّتی  کانت مکنونةً فی علمک وبالايات الّتی منها تضوّع عرف عنايتک و بامواج بحر عطائک و سماء فضلک و کرمک و بالدّماء الّتی سفکت فی سبيلک و بالاکباد الّتی ذابت فی حبّک أن تؤيّد حضرت السّلطان بقدرتک و سلطانک ليظهر منه ما يکون باقياً فی کتبک و صحفک و الواحک  أی  ربِّ  خذ يده  بيد اقتدارک و نوره بنور معرفتک و زيّنه بطراز اخلاقک انّک انت المقتدر علی ما تشاء و فی قبضتک زمام الاشياء لا اله الّا انت الغفور الکريم .
حضرت بولس قدّيس در رساله باهل روميّه نوشته: "لتخضع کلّ نفس للسّلاطين العالية فانّه لاسلطان الّا من الله و السّلاطين الکائنة انّما رتّبها الله فمن يقاوم السّلطان فانّه يعاند ترتيب الله " الی ان قال " لانّه خادم الله المنتقم الّذی ينفّذ الغضب علی من يفعل الشّرّ " ميفرمايد : ظهور سلاطين و شوکت و اقتدارشان من عند الله  بوده . در احاديث قبل هم ذکر شده آنچه که علما ديده و شنيده‌اند نسئل الله تبارک و تعالی أن يؤيّدک يا شيخ علی التّمسّک  بما نزّل  من  سماء  عطاء الله  ربّالعالمين *
پس ای احبّای الهی بجان و دل بکوشيد و به نيّت خالصه و اراده صادقه در خيرخواهی حکومت و اطاعت دولت يد بيضا بنمائيد. اين امر اهمّ از فرائض دين مبين و نصوص قاطعه کتاب علّيّين است .
اين معلوم است که حکومت بالطّبع راحت و آسايش رعيّت خواهد و نعمت و سعادت اهالی جويد و در حفظ حقوق عادله تبعه و زيردستان راغب و مائل و در دفع شرور متعدّيان ساعی و صائل است . زيرا عزّت و ثروت رعيّت شوکت و عظمت و قوّت سلطنت باهره و دولت قاهره است و نجاح و فلاح اهالی منظور نظر اعليحضرت شهريار انست و اين قضيّه امر فطری است و اگر چنانچه فتوری در راحت اهالی و قصوری در نعمت و سعادت اعالی و ادانی حاصل گردد اين از عدم کفايت پيشکاران و شدّت سورت و جهالت بدخواهانی است که بلباس علم ظاهر و در فنون جهل ماهر و محرّک فتنه در اوّل و آخرند " الفتنة کانت نائمة لعن الله من ايقظها "*
اين جمع بيخردان يعنی  پيشوايان پنجاه سالست در معابر و منابر و مجالس و محافل در حضور اولياء امور نسبت باين حزب مظلوم تهمت فساد ميدادند و نسبت عناد روا داشتند که اين حزب مخرّب عالمند و  مفسد اخلاق بنی آدم فتنهء آفاقند و مضرّت علی الاطلاق علم عصيانند و  رايت طغيان دشمن دين و دولتند و عدوّ جان رعيّت . مقتضای
عدل الهی ظهور و وضوح  حقيقت هر حزب و گروه بوده تا در انجمن عالم معلوم و مشهود گردد که مصلح کيست و مفسد که فتنه جويان چه قومند و مفسدان کدام گروه و اللّه يعلم المفسد من المصلح " خوش بود گر محک تجربه آيد بميان " " تا سيه روی شود آنکه در او غش باشد "
حال ای احبّای الهی بشکرانهالطا ف ربّانی  پردازيد  که عادل  حقيقی پرده از روی  کار هر فرقه برانداخت و اسرار مکنونه نفوس چون کوکب باهر مشهود و ظاهر گرديد حمداً له ثمّ شکراً له *
و حال آنکه وظيفه علماء و فريضه فقها مواظبت امور روحانيّه و ترويج شئون رحمانيّه است . و هر وقت علمای دين مبين و ارکان شرع متين در عالم سياسی مدخلی جستند و رائی زدند و تدبيری نمودند تشتيت شمل موحّدين شد و تفريق جمع مؤمنين گشت نائرهء فساد برافروخت و نيران عناد جهانی را بسوخت مملکت تاراج و تالان شد و رعيّت اسير و دستگير عوانان . در اواخر ملوک صفويّه عليهم الرّحمة من ربّ البريّة علماء در امور سياسی ايران نفوذی خواستند و علمی افراختند و تدبيری ساختند و راهی نمودند و دری گشودند  که شآمت آن حرکت مورث مضرّت و منتجّ هلا کت  گرديد . ممالک محروسه جولانگاه قبائل ترکمان گشت و ميدان غارت و استيلاء افغان . خاک مبارک ايران مسخّر امم مجاوره گرديد و اقليم جليل در دست بيگانه افتاد . سلطنت قاهره معدوم شد  و دولت  باهره مفقود گشت. ظالمان دست تطاول گشودند و بدخواهان قصد مال و ناموس و جان نمودند . نفوس مقتول گشت  و اموال منهوب بزرگان مغضوب شدند و املاک مغصوب. معموره ايران ويران شد و ديهيم جهانبانی مقرّ و سرير ديوان. زمام حکومت در دست درندگان افتاد و خاندان سلطنت در زير زنجير و شمشير خونخواران. پرده نشينان اسير شدند و کودکان دستگير . اين ثمرهء مداخله علمای دين و فضلای شرع متين در امور سياسی شد  و نوبت ديگر علماء امّت در بدايت حکومت اعليحضرت آقا محمّد خان در امور سياسی طرحی تازه ريختند و بر فرق ايرانيان خاک مذلّت بيختند در تعيين سلطنت رائی زدند و در تشويش اذهان نغمه و نوائی بنواختند عربده و ضوضائی انداختند و علم اختلافی برافراختند . طوفان طغيان  بر خاست  و سبل فتنه و آشوب مستولی شد هرج و مرج شديد رخ نمود  و موج عصيان اوج آسمان گرفت . سران قبائل سر سروری افراشتند و تخم خصومت در کشت زار مملکت  کاشتند و بجان يکديگر افتادند امن وامان مسلوب شد و  عهد و پيمان مفسوخ گشت سر و سامانی نماند و امن و امانی نبود . تا آنکه واقعه فاصله کرمان بوقوع پيوست و غبار فتنه و فساد بنشست قطع دابر قوم فاسقين شد و قلع ريشهء مفسدين گشت
واقعه ثالثه در زمان خاقان مغفور بود که پيشوايان باز زلزله و ولوله انداختند و علم منحوس برافراختند و ساز جهاد با روس ساختند و با طبل و دهل قطع سبل نمودند تا بحدود و ثغور رسيدند . چون آغاز هجوم نمودند به رجومی گريختند  و در ميدان جنگ بيک شلّيک تفنگ از نام و ننگ گذشتند و عار فرار اختيار کردند و چون جراد منتشر و اعجاز نخل منقعر در شواطی رود ارس  و پهن دشت مغان سرگردان و پريشان شدند و نصف ممالک آذربايجان و هفت کرورتومان و دريای مازندران را بباد دادند
و مدار عبرت عظيم واقعه محزنه حضرت عبدالعزيز خان خلّد آشيان مظلوم است . در اواخر ايّامش که پيشوايان امّت عثمانيان بنای طغيان گذاشتند و رايت عدوان برافراشتند از روی جنون  حرکتی نمودند و در مهامّ امور مدخل و شرکتی خواستند فتنه‌ها برانگيختند و با رجال دولت در آويختند دين مبين و شرع متين را بهانه ساختند و صلاح امّت بر زبان راندند و عزل وزراء درخواستند وبنيان انصاف و مروّت برانداختند خيرخواهان را دور نمودند و بدخواهان را مسرور صادقانرا مغضوب ملّت نمودند و خائنان را محبوب امّت . و چون بمقصد خويش موفّق شدند رسم دگر پيش گرفتند تعرّض بسرير سلطنت نمودند و دست تطاول بحکمران و حکومت گشودند فتوی بخلع دادند و بقلع و قمع برخاستند آبروی مروّت ريختند و غبار ظلم برانگيختند . ستمی روا داشتند که دين مبين را بدنام کردند و شريعت سيّد المرسلين را رسوا
نائره افسوس و حسرت از اين حرکت در دلهای عالميان برافروخت و قلوب  جهان و جهانيان بر مظلوميّت آن جهانبان بسوخت . عاقبت اصرار به جنگ نمودند و پنجه وچنگ بيازمودند سلاح بستند و اعلان حربنمودند و در افواه عوام انداختند که روس دولتی است مأيوس و سپاه و لشکرش پيکری است بيروح سرانش جبانند و مردانش ناتوان دولتش بی‌صولتست و حکومتش بی‌قوّت و شوکت ما امّت قاهره هستيم و ملّت باهره جهاد کنيم و بنياد عناد براندازيم شهره آفاق شويم و سرور امم و دول علی الاطلاق . و چون نتائج اين حرکات آشکار شد و ثمرات اين افکار پديدار قهر مجسّم بود و زهر مکرّر نقمت مشخّص بود و نکبت دولت و رعيّت. زمين بخون بيگناهان رنگين شد و ميدان حرب از تنهای کشته منظر مهيب . عموم رعيّت جام بلا کشيدند و سيصد هزار جوانان امّت و نورسيدگان مملکت زهر هلاکت چشيدند .
چه بنيانهای عظيم که با خاک  يکسان شد و چه خاندانهای قديم که منقرض و فقير شد هزاران قراء معموره مطموره شد و ولايات آباد خراب آباد گشت . خزائن بباد رفت و ثروت دولت و رعيّت محو و تاراج و دو کرور رعيّت از وطن مألوف مجبور بهجرت شدند و جمع غفيری از سران مملکت و بزرگان ولايت بعد از فقدان ما ملک لانه و آشيانه ترک نموده طفلان خردسال و پيران سال خورده بيسر و سامان سرگردان دشت و بيابان گشتند . علمای پرعربده که نعره الحرب الحرب و حيّ علی الجهاد ميزدند در صدمه اولی فرياد اين الملاذ و اين المناص برآوردند و بحرب قليل از اجر جزيل  و ثواب  جليل گذشتند و رو بفرار آوردند و اين مصيبت کبری را فراهم کردند . سبحان اللّه کسانيکه تدبير لانه و آشيانه و تربيت خانه و کاشانه خويش نتوانند و از بيگانه  و خويش بيخبرند در مهامّ امور مملکت و رعيّت مداخله نمايند و در معضلات امور سياسی معانده و چون مراجعت بتاريخ نمائی از اين قبيل وقايع بيحد و بی‌پايان يابی که اساس جميع مداخلهء رؤسای دين در امور سياسيّه بوده .
اين نفوس مصدر تشريع احکام الهی هستند نه تنفيذ يعنی چون حکومت در امور کلّيّه و جزئيّه مقتضای شريعت الهيّه و حقيقت احکام ربّانيّه را استفسار نمايد آنچه مستنبط از احکام اللّه و موافق شريعت اللّه است بيان نمايند ديگر در امور سياسی و رعيّت پروری و ضبط و ربط مهامّ امور و صلا ح و فلا ح ملکی و تمشيت  قواعد  و قانون مملکتی و امور خارجی و داخلی چه اطّلاع دارند . و همچنين در جميع اعصار و قرون اولی مصدر تعرّض به احبّاء اللّه و تغرّض به موقنين
بايات اللّه اشخاصی بوده‌اند که بظاهر بحليه علم آراسته و تقوی و خشية اللّه از قلوبشان کاسته بصورت دانا و بحقيقت نادان و بزبان زاهد و بجان  جاحد و بجسم  عابد و بدل  راقد بودند . مثلاً در زمانی که نفس روح بخش مسيحائی جسم عالم را جان بخشيد و نفحات قدس عيسوی عالم امکان را روان مبذول داشت علمای بنی اسرائيل مثل حنّا و قيافا بر آن جوهر وجود و جمال مشهود و روح محمود زبان اعتراض گشودند و احتراز نمودند و تکفير کردند و تدمير خواستند اذيت نمودند و مضرّت روا داشتند حواريّون را عقوبت نمودند و اشدّ نقمت وارد آوردند .فتوای قتل دادند و طرد و حبس  کردند شکنجه و عقاب نمودند و باشدّ عذاب شهيد و دم اطهرشانرا سبيل کردند . اين تعرّض و تشدّد و نقمت و عقوبت کلّ از جهت علمای امّت بود
و همچنين در زمان سرّ وجود جمال موعود مؤيّد بمقام محمود حضرت رسول عليه السّلام ملاحظه نمائيد . معترضين و محترزين معاندين و مکابرين علمای يهود و رهبان عنود و کهنه جهول حسود بودند مثل ابو عامر راهب و کعب بن اشرف و نضر بن حارث و عاص بن وائل و حيّ بن اخطب و اميّة بن هلال . اين پيشوايان امّت قيام بر لعن و سبّ و قتل و ضرب  آن آفتاب مشرق نبوّت نمودند و چنان طغيان در اذيّت شمع انجمن عالم انسان داشتند که " ما اوذی نبيّ بمثل ما اوذيت " فرمودند و لسان  بشکوه  گشودند . پس ملاحظه نمائيد که در هر عهد و عصر ظلم و زجر و حصر و جفای شديد و جور جديد از بعضی علمای بيدين بود و اگر چنانچه حکومت تعرّضی کرد و يا تغرّضی نمود جميع بغمز و لمز و اشاره و همز اين نفوس پر طغيان بود . و همچنين در اين اوقات اگر بنظر دقيق ملاحظه نمائيد آنچه شايع و واقع از اعتساف علمای بی‌انصافی بوده که از تقوای الهی محروم و از شريعت اللّه مهجور و از نار حقد و نيران حسد در جوش و خروشند
و امّا دانايان پاک دل پاک جانند هر يک رحمت يزدانند و موهبت رحمن شمع هدايتند و سراج عنايت بارقه حقيقتند و حافظ شريعت ميزان عدالتند و سلطان امانت صبح صادقند و نخل باسق فجر لامعند و نجم ساطع ينبوع عرفانند و معين مآء عذب حيوان مربّی نفوسند و مبشّر قلوب  هادی اممند و منادی حقّ بين بنی آدم آيت کبری هستند و رايت عليا جواهر وجودند و لطائف  موجود مظهر تنزيهند و مشرق آفتاب تقديس از هستی خاکدان فانی بيزارند و از هوی و هوس عالم انسانی در کنار در مجامع وجود سرمست محامد و نعوت ربّ ودودند و در محفل تجلّی و شهود در رکوع و سجود بنيان الهی را رکن رکينند و دين مبين را حصن حصين تشنگانرا عذب فراتند و گمگشتگانرا سبيل نجات در حدائق توحيد طيور شکورند و در انجمن تفريد شمع پر نور علمای ربّانيند و وارثان نبوی واقفان اسرارند و سرخيل گروه ابرار خلوتگاه ذکر را صومعهء ملکوت کنند و عزلت از غير را وصول ببارگاه لاهوت شمرند و ما دون ايشان جسم بيجانند و نقش حيطان " و اضلّه اللّه علی علم "، منصوص قرآن
هيئت اجتماعيّه بشريّه بالطّبع محتاج روابط و ضوابط ضروريّه است . چه که بدون اين روابط صيانت و سلامت نيابد و امنيّت و سعادت نيابد عزّت مقدّسه انسان رخ ننمايد و معشوق آمال چهره نگشايد کشور و اقليم آباد نگردد و مدائن و قری ترتيب و تزيين نيابد عالم منتظم نشود آدم نشو و نما نتواند راحت جان و آسايش وجدان ميسّر نگردد منقبت انسان جلوه نکند شمع موهبت رحمن  نيفروزد حقيقت انسان کاشف حقائق امکان نگردد و واقف حکمت کلّيّهء يزدان نشود فنون جليله شيوع نيابد و اکتشافات عظيمه حصول نپذيرد مرکز خاک مرصد افلاک نشود و صنايع و بدايع حيرت بخش عقول و افکار نگردد شرق و غرب عالم مصاحبت نتواند و قوّهء بخار اقطار آفاق را مواصلت ندهد. و اين ضوابط و روابط که اساس بنيان سعادت و بدرقه عنايتست شريعت و نظامی است که کافل سعادت و ضابط عصمت و صيانت هيئت بشريّه است و چون بحث دقيق نمائی و ببصر حديد نگری مشهود گردد که شريعت و نظام روابط ضروريّه است که منبعث از حقائق اشياست و الّا نظام هيئت اجتماعيّه نگردد و علّت آسايش و سعادت جمعيّت بشريّه نشود . چه که هيئت عموميّه بمثابهء شخص انسان است چون از جواهر فرديّه و عناصر مختلفه  متضادّه متعارضه موجود گشته است بالضّروره معرض اعراض و مطرح امراضست و چون از علل خلل طاری گردد طبيب حاذق و حکيم فائق تشخيص مرض دهد و بتشريح عرض پردازد و در حقائق و دقائق علّت و مقتضای طبيعت نديشد و مبادی و نتائج و وسائط و حوائج تحرّی نمايد و جزئيّات و کلّيّاترا فرق و تميز دهد . پس تفکّر نمايد که تقاضای اين مرض چيست و مقتضای اين عرض چه و بمعالجه و مداوا پردازد . از اين معلوم شد که علاج شافی و دواء کافی منبعث از نفس حقيقت طبيعت و مزاج و مرض است. بهمچنين هيئت اجتماعيّه و هيکل عالم معرض عوارض ذاتيّه و در تحت تسلّط امراض متنوّعه است شريعت و نظام و احکام بمثابه درياق فاروق و شفاء مخلوقست . پس شخص دانائی تصوّر توان نمود که بخودی خود بعلل مزمنهء آفاق پی برد و بانواع امراض و اعراض امکان واقف گردد و تشخيص اسقام عالميان تواند و تشريح آلام هيئت جامعه انسان داند و سرّ مکنون  اعصار و قرون کشف تواند تا بروابط ضروريّهء منبعث از حقائق اشيا پی برد و نظام و قوانينی وضع نمايد که علاج عاجل باشد و دوای کامل ؟ شبهه ای نيست که ممتنع و مستحيل است. پس معلوم و محقّق شد که واضع احکام و نظام و شريعت و قوانين بين انام حضرت عزيز علّام است . چه که بحقائق وجود و دقائق کلّ موجود و سرّ مکنون و رمز مصون اعصار و قرون جز خدای بيچون نفسی مطّلع و آگاه نه . اين است که زاکون ممالک اوروپ فی الحقيقه نتائج افکار چند هزار سال علمای نظام و قانونست با وجود اين هنوز ناتمام و ناقص است و در حيّز تغيير و تبديل و جرح و تعديل . چه که دانايان سابق پی بمضرّت بعضی قواعد نبرده و دانشمندان لاحق واقف گشتند و بعضی از قواعد را تعديل و بعضی را تصديق و برخی را تبديل نموده و مينمايند.
 باری بر سر مطلب رويم. شريعت بمثابه روح حياتست و حکومت بمنزله قوّهء نجات شريعت مهر تابانست و حکومت ابر نيسان . و اين دو کوکب تابان چون فرقدان از افق امکان بر اهل جهان پرتو افکند يکی جهان جانرا روشن کند و ديگری عرصه کيهان را گلشن يکی محيط وجدان را درفشان نمايد و ديگری بسيط خاکدانرا جنّت رضوان . اين توده خاک رشک افلاک گردد و اين ظلمتکده تاريک غبطهء عالم انوار. ابر رحمت برخيزد و رشحه موهبت ريزد و نفحه عنايت مشک و عنبر بيزد نسيم سحر وزد و شميم جان پرور رسد. روی زمين آيين بهشت برين گيرد و موسم بهار دلنشين آيد . ربيع الهی باغ کيهانرا طراوت بديع بخشد و آفتاب عزّت قديمه آفاق امکانرا روشنی جديد مبذول دارد تراب اغبر عبير و عنبر شود و گلخن ظلمانی گلبن رحمانی و گلشن نورانی گردد . مقصود اين است که اين دو آيت کبری چون شهد و شير و دو پيکر اثير معين و ظهير يکديگرند پس اهانت با يکی خيانت با ديگريست و تهاون در اطاعت اين طغيان در معصيت با آنست *
شريعت الهيّه را که حيات وجود و نور شهود و مطابق مقصود است قوّه نافذه بايد و وسايط قاطعه شايد و حامی مبين لازم و مروّج متين واجب و شبهه نيست که مصدر اين قوّه عظيمه بنيه حکومت و بارقهء سلطنت است و چون اين قوی و قاهر گردد آن ظاهر و باهر شود و هر چند اين فائق و ساطع گردد آن شائع و لامع شود. پس حکومت عادله حکومت مشروعه است و سلطنت منتظمه رحمت شامله ديهيم جهانبانی محفوف به تأييد يزدانی است و افسر شهرياری مزيّن به گوهر موهبت رحمانی. در کتاب مبين بنصّ صريح ميفرمايد:" قل اللّهُمَّ مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء"
پس معلوم و مشهود شد که اين عطيّه موهبت الهيّه و منحه
ربّانيّه است. و همچنين در حديث صحيح بصريح ميفرمايد:"السّلطان ظلّ الله فی الارض". با وجود اين نصوص که چون بنيان مرصوص است ديگر کلمه غاصب ناصب چه زعم واضح البطلانست و چه تصوّر بی دليل و برهان. ملاحظه فرمائيد که در آيه مبارکه و حديث صريح بيان مطلق است نه مقيّد و ذکر عموم است نه خصوص محتوم. امّا شأن ائمّهء هدی و مقام مقرّبين درگاه کبريا عزّت و حشمت روحانيّه است و حقوقشان ولايت  حضرت رحمانيّه اکليل جليلشان غبار سبيل رحمان است و تاج وهّاجشان انوار موهبت حضرت يزدان سرير معدلت مصيرشان تختگاه قلوبست و ديهيم رفيع و عظيمشان مقعد صدق عالم ملکوت جهانبان جهان جان و دلند نه آب و گل و مالک الملک فضای لا مکانند نه تنگنای عرصه امکان. و اين مقام جليل و عزّت قديم را غاصبی نه و سالبی نيست . امّا در عالم ناسوت سريرشان حصير است و صدر جلالشان صفّ نعال اوج عزّتشان حضيض عبوديّت است و ايوان سلطنتشان گوشه عزلت قصور معمور را قبور مطمور شناسند و حشمت آفاق را مشقّت لا تطاق ثروت و گنج را زحمت و رنج دانند و حشمت بی‌پايان را مشقّت جان و وجدان . چون طيور شکور در اين دار غرور بدانه چند قناعت نمايند و در حديقه توحيد بر شاخسار تجريد بنطق بليغ فصيح بمحامد و نعوت حيّ قديم پردازند . باری مقصود اين بود که بصريح آيت و صحيح  روايت  سلطنت موهبت ربّ عزّت است و حکومت رحمت  حضرت ربوبيّت.
نهايت مراتب اين است که شهرياران کامل و پادشاهان عادل بشکرانه اين الطاف الهيّه و عواطف جليلهء رحمانيّه بايد عدل مجسّم باشند و عقل مشخّص فضل مجرّد باشند و لطف مصوّر آفتاب عنايت باشند و سحاب رحمت رايت يزدان باشند و آيت رحمن.
حکومت رعيّت پرور واجب الاطاعتست و طاعتش موجب قربت عدل الهی مقتضی رعايت حقوق متبادله است و آيين ربّانی آمر بصيانت شئون متعادله رعيّت از راعی حقّ صيانت و رعايت دارد  و مسوس از سائس چشم حمايت و عنايت مملوک در صون حمايت ملوک است و اهالی در پناه حراست پادشاه معدلت سلوک "کلّ راع مسؤول عن رعيّته ".
حکومت رعيّت را حصن حصين باشد و کهف امين سلطنت ملاذ منيع باشد و ملجأ رفيع حقوق رعايا و برايا را بجميع قوی محفوظ و مصون فرمايد و عزّت و سعادت تبعه و زيردستان را ملحوظ و منظور دارد چه که رعيّت وديعهء الهيّه است و فقرا امانت حضرت احديّت.
بهمچنين بر رعيّت اطاعت و صداقت مفروض و قيام بر لوازم عبوديّت و خلوص خدمت محتوم و حسن نيّت و شکرانيّت ملزوم تا با کمال ممنونيّت تقديم ماليات نمايند و بنهايت رضايت حمل تکاليف ساليان و در تزييد علوّ شأن پادشاهان کوشند و در تأييد قوّت حکومت و تزييد عزّت سرير سلطنت  بذل مال و جان نمايند .چه که فايدهء اين معامله و ثمره اين مطاوعه عائد بر عموم رعيّت گردد و در حصول حظّ عظيم و وصول بمقام کريم کلّ شريک و سهيم شوند. حقوق متبادل است و شئون متعادل و کلّ در صون حمايت پروردگار عادل.
دولت و حکومت در مثل مانند رأس و دماغست و اهالی و رعيّت بمثابه اعضاء و جوارح و ارکان و اجزاء . رأس و دماغ که مرکز حواسّ و قواست و مدبّر تمام جسم و اعضاء چون قوّت غالبه يابد و نفوذ کامله علم حمايت افرازد و بوسائط صيانت پردازد تدبير حوائج ضروريّه کند و تمهيد نواتج و نتائج مستحسنه و جميع توابع و جوارح در مهد آسايش و نهايت آرامش بکمال آرايش بياسايند. و اگر در نفوذش فتوری حاصل شود و قوّتش قصوری ملک بدن ويران گردد و کشور تن بی‌امن و امان و هزار گونه آفت مستولی شود و سعادت و آسايش جميع اجزا مختلّ گردد . بهمچنين چون قوای حکومت نافذ باشد و فرمانش غالب مملکت آرايش يابد و رعيّت آسايش و اگر قوّتش متحلّل گردد بنيان سعادت و راحت رعيّت متزلزل و منهدم شود . چه که حافظ و حارس و رابط و ضابط و رادع و مانع لازم حکومت است و چون حکومت شبان رعيّت بود و رعيّت بوظائف تابعيّت قيام نمايد روابط التيام محکم گردد و وسائط ارتباط مستحکم قوّت يک مملکت و قدرت تمام رعيّت در يک نقطه شخص شاخصی تقرّر و تجمّع نمايد و شبهه ای نيست که در نهايت نفوذ تحقّق يابد چون شعاع آفتاب که در سطح زجاجی مقعّر مدوّر افتد حرارت بتمامها در نقطه وسطای بلور و زجاج اجتماع کند و چنان نافذ و مؤثّر و محرّق گردد که هر جسم سخت عاصی متقابل باين نقطه بگدازد ولو تحمّل در آتش تواند.
ملاحظه نمائيد هر حکومت باهره و سلطنت قاهره رعيّتش در کمال عزّت و سعادتست و تبعه و زير دستانش در هر کشوری بزرگوار و محترم در نهايت رعايت و در جميع مراتب بسرعت تمام در ترقّيند و در معرفت و ثروت و تجارت و صنعت در علوّ پياپی و اين مشهود و مسلّم در نزد هر عاقل و داناست  بی‌شبهه و ريب
ای احبّای الهی گوش هوش باز کنيد و از فتنه جوئی احتراز و اگر بوی فسادی از نفسی استشمام نمائيد ولو بظاهر شخص خطيری باشد و عالم بی‌نظيری بدانيد دجّال رجالست و مخالف آيين ذوالجلال دشمن يزدان است و هادم بنيان ناقض عهد و پيمان است و مردود درگاه حضرت رحمن . شخص خبير و بصير چون سراج منير است و سبب فلاح و صلاح عالم کبير و صغير بموجب ايمان و پيمان در خير عالميان کوشد و در راحت جهانيان . ای احبّای الهی آيين رحمانی را دور جوانی است و امر بديع را موسم ربيع عصر جديد آغاز نشأهء اولی است و اين قرن قرن برگزيده خداوند يکتا . آفاق امکان از شئون نيّر اوج عرفان روشن و منوّر است و شرق و غرب عالم از نفحات قدس معنبر و معطّر. چهره خلق جديد در نهايت صباحت و ملاحت است و هيکل امر بديع در غايت قوّت و طراوت .
گوش هوشرا بر نصايح و وصايای الهی گشائيد و در صدق نيّت با خلوص فطرت و طيب طينت و خير دولت يد بيضائی بنمائيد تا در انجمن عالم و مجمع امم مثبوت و محقّق گردد که شمع روشن عالم انسانی و گل گلشن جهان الهی هستند . گفتار ثمری ندارد و نهال آمال بری نيارد رفتار و کردار لازم . بالقوّه جميع اشياء مستعدّ جميع اشياء نهايت بعضی سهل الحصولند و بعضی صعب الوصول لکن چه فائده انسان بالفعل بايد آيت رحمن باشد و رايت حضرت يزدان . و السّلام علی من اتّبع الهدی.

۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

نطق حضرت عبدالبها در مورد ترك تعصبات


(نطق حضرت عبدالبها در منزل مبارک - پاريس ١٣ نوامبر ١٩١١)
هُو اللّه
از جمله اساس بهاء اللّه ترک تعصب وطنی و تعصب مذهبی و تعصب جنسی و تعصب سياسی است * زيرا عالم بشر به مرض تعصب مبتلا شده و اين مرض مزمن است که سبب هلاک است * جميع اختلافات و جنگ‌ها و نزاع‌ها و خونريزي‌ها سببش اين تعصب است * هر جنگی که می‌بينيد يا منبعث از تعصب دينی است يا منبعث از تعصب جنسی يا منبعث از تعصب وطنی يا تعصب سياسي است * و تا اين تعصبات موجود عالم انسانی آسايش نيابد * لهذا حضرت بهاء اللّه مي‌فرمايد اين تعصبات هادم بنيان عالم انسانی است* (اول) نظر به اهل اديان نمایيد * اگر اهل اديان تابع خدا هستند و مطيع تعاليم الهی تعاليم الهی امر مي‌فرمايد ابداً نبايد تعصب داشت * زيرا تعاليم الهی صريحست که بايد نوع بشر با يکديگر به محبت معامله کنند و انسان هر قصوري‌است در خود ببيند نه در ديگری و هرگز خو را ترجيح به ديگری ندهد زيرا حُسن عاقبت مجهول است و نمي‌داند * چه بسيار انسان در بدايت حال نفس زکی بوده بعد منصرف از آن شده نظير يهودای اسخريوطی در بدايت بسيار خوب و در نهايت بسيار بد شد و چه بسيار که در بدايت بسيار بد است و در نهايت بسيار خوب مثل پولس حواری که در بدايت دشمن مسيح و در نهايت اعظم بنده مسيح * پس عاقبت حال انسان مجهول است در اين صورت چگونه مي‌تواند خود را ترجيح بر ديگری دهد * لهذا بايد که در بين بشر ابداً تعصبی نباشد نگويد من مؤمنم و فلان کافر نگويد من مقرب درگاه کبرياء هستم و آن مردود زيرا حسن خاتمه مجهول است * (ثانيا) اين‌که بايد بکوشد تا نادان را دانا کند اطفال نادان را به بلوغ برساند نفوس بد خلق را خوش خو کند نه اين که به او عداوتی داشته باشد بلکه بايد به کمال محبت او را هدايت کند *) و ثالث) تعصب جنسی است * اين مجرد وهم است زيرا خدا جميع ما را بشر خلق کرده کل يک جنسيم اختلافی در ايجاد نداريم امتياز ملی در ميان نيست جميع بشريم جميع از سلاله آدم هستيم * با وجود اين وحدت بشر چگونه اختلاف کنيم که اين آلمانی است اين انگليس است اين فرانسه است اين ترک است اين روم است اين ايراني است اين مجرد وهم است * آيا به جهت وهمی جائز است که نزاع و جدال کرد * فرقی را که خدا نگذاشته مي‌توان آن را اعتقاد نمود و اساس قرار داد * جميع اجناس سفيد و سياه و زرد و قرمز و ملل و طوائف و قبائل در نزد خدا يکسان است هيچ يک امتيازی ندارد مگر نفوسی که به موجب تعاليم الهی عمل نمايند بنده صادق مهربان باشند محبّ عالم باشند رحمت پروردگار باشند * اين نفوس ممتازند خواه سياه باشند خواه زرد خواه سفيد هر چه باشند در نزد خدا اين نفوس مقرّبند اين نفوس چراغ‌های روشن عالم بشرند و اين نفوس درختان بارور جنت ابهی هستند* لهذا امتياز بين بشر از جهت اخلاق و فضائل و محبت و عرفان است نه از جهت شرقی و غربی * (چهارم) تعصب سياسی است * نفوسی در عالم پيدا مي شوند که
آرزوی تفرد دارند * اين نفوس فکرشان اين است که مملکت خويش را ترقی دهند و لو سایر ممالک خراب شود * لهذا به جميع وسائل تشبث نمايند و عاقبت لشکر کشند مملکتی را ويران کنند هزاران نفوس را به قتل رسانند تا يک نامی پيدا نمايند و گفته شود اين مدبّر و فاتح فلان مملکت است و حال اين که سبب شده که هزاران بيچارگان هلاک شده‌اند و هزاران خانمان خراب شده هزاران طفل بی پدر و مادر مانده * و اين فتوحات هم باقی نمي‌ماند بلکه يک روزی غالب مغلوب مي‌شود و مغلوب روزی آيد که غالب شود * به تاريخ مراجعت کنيد چه بسيار واقع شد که فرانسه بر آلمان غلبه کرد و بعد مغلوب شد و چه بسيار که انگليس به فرانسه غلبه کرد بعد از مدتی فرانسه غلبه نمود * پس اين غالبيت نمی‌ماند منقلب مي‌شود * مادام که باقی نيست چرا انسان تعلق به آن داشته باشد و سبب خونريزی شود و ابناء انسان را که بنيان الهی هستند هدم کند * اميدواريم در اين عصر نورانی اين تعصب‌ها نماند نورانيت محبت عالم را روشن کند فيض ملکوت اللّه احاطه نمايد رحمت پروردگار شامل کل گردد عالم انسانی از اين قيود آزادی يابد و متابعت سياست الهی کند زيرا سياست بشر ناقص است اما سياست الهی کامل است * ملاحظه کنيد جميع را خلق نموده و بجميع مهربان است و جميع را از فيض عنايت خود بهره و نصيب مي‌دهد * ما بندهء خدا هستيم بنده بايد متابعت مولای خود را به جان و دل نمايد * پس تضرّع و زاری و دعا به ملکوت الهی کنيد تا اين ظلمات زائل شود و نورانيت حقيقی جلوه نمايد *

۱۳۹۱ شهریور ۱۸, شنبه

تحری حقیقت


تحرّی حقیقت
 
یکی از تعالیم اساسی دیانت بهایی، تعلیم " تحرّی حقیقت"(جستجوی حقیقت) می باشد که وجود آن در کنار سایر تعالیم این دین الهی، می تواند شرایط فکری و عملی عالم بشری را تحت تاثیر خود قرار داده و بستری مطمئن و محکم را جهت ایجاد جامعهء جدید جهانی فراهم نماید، پس در اینجا به معرّفی و بررسی این تعلیم  دیانت بهایی خواهیم پرداخت.
پیش از هر چیز باید توجّه نمود آنچه که در این میان قابل تامّل و تعمّق بوده، دیدگاه دیانت بهایی در ارتباط با مقام و منزلت انسان ها می باشد که به تمامی ایشان از جایگاهی برابر و یکسان می نگرد. لذا تعلیم "تحرّی حقیقت" نیز یکی از دلایل اثبات چنین امر جدید و مهمّی در دیانت بهایی می باشد.

در یک دیدگاه کلّی نگر، "تحرّی حقیقت" به معنای تلاش آزادانه به جهت جستجو و یافتن حقیقت اصلی زندگی در این عالم می باشد. چرا که هدف خالق مهربان از خلق انسانها، چیزی جز دست یابی ما بندگان ناچیز، به حقایق عظیم زندگی نبوده و نیست. لذا بر این مبنا، دیانت بهائی به پیروان خود و سایر افراد بشر می آموزد که جهت کشف و دست یابی به حقیقت زندگی، باید هر انسانی، در محیطی کاملاً آزاد و به دور از هر گونه "تقلید" و "تعصّب"، شخصاً اقدام نماید. به عبارتی دیگر، دیانت بهایی مقام انسان را در حدّی والا و با ارزش معرّفی نموده، که وی را لایق انتخاب راه خویش می داند. دیگر به مانند  گذشته نمی باشد که پسر بدون هیچگونه تحقیق و تفکّری از عقاید پدر تقلید نماید و پدر بدون هیچگونه انصاف و عدالتی، با دیدگاه های جدید پسر مخالفت نماید. دیگر به مانند گذشته نمی باشد که مادر و دختر به آنچه که پدر و پسر حکم می نمایند، کورکورانه گوش فرا دهند، بلکه در دیانت جدید بهایی، تمامی انسان ها این فرصت را دارند تا به تنهایی و با تفکّرات سالم خویش به بررسی و جستجوی حقیقت پرداخته و در کمال آزادی آن را انتخاب نمایند. پس لازم به تذکّر است که دیانت بهایی هرگونه تحقیق و بررسی را در جهت کشف رموز زندگی و در قالب معیارهای اخلاقی موجود، مجاز دانسته و به اهل عالم این فرصت را می دهد که ضمن تلاش های آزادانهء خود، به حقایق موجود دست یابند.
طور مثال اگر بخواهیم این تعلیم را در ارتباط با گزینش یک دین الهی در نظر گیریم، باید اینگونه عنوان نمائیم که در دیانت بهایی، هر فردی خود مسئول انتخاب دین و آئین خویش می باشد و اینگونه نیست که اگر پدر بهایی بود، پسر نیز باید لزوما بهایی شود، بلکه پسر باید خود به تحقیق آزادانه و بی دغدغه پرداخته و با توجّه به نیازهای بشر و سایر ملاک های موجود، دین مورد نظر خویش را انتخاب نماید. شاید  فردی در سایهء تحقیق بدون تعصّب و آزادانه به این نتیجه برسد که دیانت بودایی می تواند مشکلات کنونی بشر را بهتر از سایر ادیان حل نماید،لذا چنین فردی در راه انتخاب آئین خود، آزاد ولی مسئول می باشد و تنها خود او است که مسئولیت این پذیرش خطیر را بر عهده خواهد گرفت، و این یعنی عدم تقلید از دیانت پدران و پدربزرگان که شاید سالهای سال یهودی،مسیحی و... بوده اند و این دین را به طور ارثی به نسل های بعدی خویش نیز منتقل می نمودند.
در این مسیر سخت و البته با ارزش و لذّت بخش، وجود و لزوم شرایطی احساس می گردد که حضرت بهاءالله در اثر عظیم خود، یعنی کتاب ایقان، تلویحاً به بیان آن پرداخته اند:
 
"جوهر اين باب آنکه سالکين سبيل ايمان و طالبين کؤوس ايقان بايد نفوس خود را از جميع شئونات عرضيّه پاک ومقدّس نمايند، يعنی گوش را از استماع اقوال و قلب را ازظنونات متعلّقه به سُبُحات جلال و روح را از تعلّق به اسباب ظاهره و چشم را از ملاحظه کلمات فانيه  و متوکّلين علی اللّه و متوسّلين اليه سالک شوند تا آنکه قابل تجلّيات اشراقات شموس علم و عرفان الهی و محلّ ظهورات فيوضات غيب نامتناهی گردند."
 
آنچه که در بیان فوق قابل تامّل است، شرایط متحرّی حقیقت(جستجو کنندهء حقیقت) می باشد. فی الواقع حضرت بهاءالله ، با تعلیم تحرّی حقیقت، درس انسان شدن را به انسانها می دهند، ایشان تاکید می نمایند که جهت حرکت در جادّهء ایمان و وصول به منزلگاه ایقان، باید روح و روان خود را از آنچه که ما را اسیر هوای نفسانی و مسائل فانی دنیوی می نماید، پاک نموده، و با عقل بیدار و هوشیار خویش و قلب به دور از حبّ و بغض خود به جستجوی آن حقیقت عظیم و آن هدف والای زندگی بپردازیم. فی الواقع باید توجّه نمود که دیانت بهایی معیارهای عقلی را در کنار ملاکهای معنوی و روحانی مورد نظر قرار داده و از این رو هر یک از افراد بشری که بتواند در مسیر صحیح شناخت این معیارها قرار گیرد، راه وصول به حقیقت نیز بر او هموار خواهد شد.  
از طرفی می فرمایند:
"اگر عبد بخواهد اقوال و اعمال وافعال عباد را از عالِم و جاهل ميزان معرفت حقّ و اوليای اوقرار دهد هرگز به رضوان معرفت ربّ العزّه داخل نشود و به سر منزل بقا نرسد و از جام قُرب و رضا مرزوق نگردد."
پس در دیانت بهایی، بر خلاف برخی از ادیان و مکاتب فکری، "تقلید" امری ناپسند محسوب گشته و می تواند محدود کنندهء اختیار و آزادی انسان تلقّی گردد، لذا مقام و منزلت هر فرد بشری، تا آن درجه والا و با ارزش می باشد که خود می تواند فرداً به انتخاب و تصمیم گیری دست یازد. امّا از طرفی شاید این سوال مطرح گردد که آیا اگر دانشمند و عالمی، اندیشه ای برجسته و مناسب ارائه داد، ما نباید از آن سود جوئیم؟ در پاسخ باید عنوان نمود که هر اندیشهء مناسب و مفید، که با معیارهای صحیح عقلی و قلبی فرد تطابق داشته باشند، می توانند مورد پذیرش قرار گیرند، امّا آنچه که از درجه اهمیّیت والایی برخوردار است، همانا عدم "تقلید کورکورانه" و" قضاوت غرض ورزانه" می باشد، که می تواند انسان را از حقیقت حرکت خود دور ساخته و او را به بیراهه کشاند.
در انتها لازم به ذکر است که تعالیم دیانت بهایی، دارای یک روح کلّی می باشند که تنها در کنار یکدیگر قابلیّت معنایی پیدا می نمایند، لذا فی المثل نمی توان و نباید تعلیمی همچون "تحرّی حقیقت" را از تعالیم دیگری چون " تساوی حقوق زن و مرد"، "احتیاج عالم به نفحات روح القدس"، "تطابق دین با علم و عقل" و... جدا نمود، و تنها در سایهء یک نگاه همه جانبه نگر و به هم پیوسته می باشد که می توان به عمق مفاهیم موجود در این تعالیم، بر مبنای مقتضیّات زمانی و مکانی، پی برد. بنابراین آنچه که در این تعلیم می توان به صراحت مورد بررسی قرار داد، جایگاه و مقام بالای انسانی می باشد که دیانت بهایی آن را در تمامی تعالیم خود، تکرار و راه های تحقّق آن را هموار می نماید

نطقي از حضرت عبدالبهاء در باره تعديل معيشت


(نطق حضرت عبدالبها در منزل مبارک ء پاريس ١٦ نوامبر ١٩١١)
 هُو اللّه
امروز مختصر صحبت مي‌دارم * از جملهء اساس بهاء اللّه تعديل معيشت است * طبقات ناس مختلفند * بعضی در نهايت غنا هستند بعضی در نهايت فقر يکی در قصر بسيار عالی منزل دارد يکی وارخی ندارد يکی انواع طعام در سفره‌اش حاصل است يکی نان خالی ندارد قوت يومی ندارد * و لذا اصلاح معيشت از برای بشر لازم نه آن که مساوات باشد بلکه اصلاح لازم است و الّا مساوات ممکن نيست نظام عالم بهم مي‌خورد نظم عالم چنين اقتضا مي‌نمايد که طبقات باشد نمي‌شود بشر يکسان باشد زيرا در ايجاد بشر مختلفند * بعضی در درجه اوّل عقلند و بعضی درجه متوسط و بعضی بکلّی از عقل محرومند * حال آيا ممکن است نفسي که در درجه اعلای عقلست با نفسي که هيچ عقل ندارد مساوی باشد * عالم بشر مانند اردوئی است * اردو را سردار لازم و نفر نيز لازم * آيا ممکن است که همه سردار يا صاحب منصب باشند يا همه سرباز باشند * البته مراتب لازمست * از ملوک يونان شخصی بود اسمش لکورغه  پادشاه بود و هم فيلسوف * نيتش بسيار خوب بود * او در فکر افتاد که جنس خود را در معيشت متساوی کند * اهالی مملکت خود را سه قسم کرد * يک قسم را رؤسا قرار داد يک قسم از اهالی اصليه را دهقان قرار داد که زراعت کنند و عُشری ببرند قسم ثالث را اهل تجارت و صنعت قرار داد اين‌ها را بيشتر از غربا قرار داد و قرار گذاشت در هر سالی چيزی بدهند* آن قسم اول را که جنس خودش بودند شمرد نه هزار نفر شدند آن‌ها را سردار مملکت قرار داد و امتيازات مخصوصه به هريک داد که آن‌ها زراعت و صناعت و تجارت نکنند و رؤساء باشند و ادارهء سياسيه و حروب با آن‌ها باشد هر گاه جنگی پيدا شود آن‌ها به جنگ روند * دو قسم ديگر در جنگ داخل نشوند مگر آن که خودشان بخواهند بيايند * و اين نه هزار نفر را از طفوليت به زحمت و تحمّل مشقات پرورش داد تا به سن شش سالگی * بعد آن‌ها را به رياضات حربيه واگذارد که تمام روز به کارهای حربيه تمرين کنند و چون بسن ده رسند آن‌ها را به سواری بدارند و چون به سن بيست رسند به مناصب و امتيازات عسکريه ممتاز گردند و اراضی را نه قسمت نمود از برای آن‌ها و آن‌ها را قسم داد که تغييری در آن قرار ندهند و چون اهالی قسم خوردند که آن قواعد را تغيير ندهند خودش از مملکت بيرون رفت و از سلطنت گذشت و ديگر به مملکت خود باز نگشت تا آن قانون بر قرار بماند * اهالی هم قسم خورده بودند چندی تغيير ندادند لکن بعد از مدتی باز تغيير کرد و آن قوانين بر هم خورد * پس معلوم شد که مساوات بين بشر در معيشت ممکن نيست و آن سلطان نتوانست مابين جنس خود در معيشت مساوات دهد * معذلک باز جائز نيست که بعضی در نهايت غنا باشند و بعضی در نهايت فقر* بايد اصلاح کرد و چنان قانونی گذارد که از برای کل وسعت و رفاهيت باشد نه يکی به فقر مبتلا و نه يکی نهايت غنا را داشته باشد * مثلاً شخصی غنی که منتهی غنا را دارد نگذارد شخصی ديگر منتهی فقر را داشته باشد مراعات او را بکند تا آن هم راحت باشد اين را بايد به قوانين اجراء کرد * نفس اغنياء بايد خودشان زيادی مال خود را به فقراء انفاق کنند و همچنين قوانين مملکت بايد نوعی باشد که به موجب شريعت اللّه هر گونه آسايش داشته باشد *

۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

ردپای وزارت اطلاعات در ماه عسل تلویزیون


اقبال و توجه روزافزون ایرانیان بخصوص جوانان به دو آیین مسیحیت و بهاییت طی سالهای اخیر موجب نگرانی و عکس العمل نظام اسلامی حاکم بر ایران شده و حکومت ایران سعی می کند تا به طرق مختلف از نشر این دو باور مذهبی جلوگیری بعمل آورد بازداشتهای گسترده پیروان و نوکیشان مسیحی......                                                                                                                            


اقبال و توجه روزافزون ایرانیان بخصوص جوانان به دو آیین مسیحیت و بهاییت طی سالهای اخیر موجب نگرانی و عکس العمل نظام اسلامی حاکم بر ایران شده و حکومت  ایران سعی می کند تا به طرق مختلف از نشر این دو باور مذهبی جلوگیری بعمل آورد بازداشتهای گسترده پیروان و نوکیشان مسیحی و بهایی ، تخریب و مصادره اماکن مذهبی مسیحیت و بهاییت، ممانعت از نشر آثار دینی مسیحیان و بهاییان و در مقابل چاپ و نشر آثاری به هدف تخریب این دو دیانت جهانی از جمله راهکارهای جمهوری اسلامی برای مقابله با مسیحیت و بهاییت می باشد در طی ماههای اخیر ، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی رسانه عمومی را هم وارد این بازی کرده و با تهیه و پخش برنامه هایی مثل داستان ایمان آوردن یک مسیحی به اسلام ( تشیع ) از زبان خودش یا جعل تاریخ و زدن تهمت به بهاییان توسط کارشناسان مزدبگیر تاریخ در تلویزیون نمونه هایی از این اقدامات می باشند .

چند روز پیش دوستی بهایی از ایران لینک ( 1) برنامه ای تحت عنوان " ماه عسل " که پیش از افطار در روز جمعه 27 مرداد ماه 1391 از سیمای جمهوری اسلامی پخش شده را برایم فرستاد این برنامه که در روز قدس با مجری گری " علی ضیا " اجرا می شد و در آن سه فرد که خود را رهایافته از بهاییت و مومن به اسلام از نوع تشیع اثنی عشری معرفی می کردند به پرسشهای مجری در مورد چگونگی اسلام آوردن و آیین بهایی پاسخ می گفتند با دیدن این برنامه متوجه شدم این برنامه تلویزیونی به دلایل بسیاری توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی طراحی و برنامه ریزی شده که البته دلایل این ادعا را در ادامه مقال ذکر خواهم کرد برنامه مذکور به تکرار همان تهمتهایی می پردازد که از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی به بهاییان زده می شود و هیچگاه هم به ایشان اجازه پاسخگویی به این اتهامات داده نشده است تفاوت فقط در اینجاست که این دفعه این تهمتها از دهان سه فرد که خود را بهایی سابق و مسلمان جدید معرفی می کردند بیان می گردد . ( احتمالا به زعم وزارت اطلاعات ، رسانه تصویری تلویزیون و برنامه ای قبل از افطار که بسیاری آن را نگاه می کنند موثرترین و گسترده ترین طریق برای نشر تهمتها و دروغهایشان علیه بهاییان می باشد ) در ضمن باید یادآوری کرد وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی پیش از این هم اقدام به برنامه سازی های تلویزیونی برای اغفال مردم کرده است که می توان نمونه های آن در اعترافات سعید امامی و مجالس مناظره و اعترافات بازداشت شدگان بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 به کرات مشاهده کرد .

اما برای اثبات این ادعا که برنامه ماه عسل 27 مرداد تحت نظر وزارت اطلاعات تهیه شده بهترین طریق بررسی سخنان و رفتار سه فرد شرکت کننده در این برنامه است که به گمان خود به افشاگری پرداخته اند :

1 ) ابتدا باید خاطر نشان ساخت طبق اطلاعات بدست آمده عرفان و سارا کرمی که به گفته خودشان به ترتیب در سنین 8 و 12 سالگی پس از تشرف مادرشان به اسلام در طی آگهی روزنامه ای مسلمان شده اند از اهالی سروستان فارس می باشند نه شیراز ، مادر ایشان یعنی حوریه کرمی پس از اعلام تنفر از بهاییت و اسلام آوردن در نزد یک روحانی ( آنطور که سارا می گوید از این واقعه 12 یا 13 سال می گذرد ) با فرد دیگری - که در بعضی منابع معمم معرفی شده - ازدواج می کند حوریه کرمی در سال گذشته بر اثر یک سانحه تصادف فوت می کند . از طرف دیگر اداره اطلاعات شیراز به پدر بهایی این دو طفل فشار میاورد تا مسلمان شود ولی پافشاری وی بر عقیده اش موجب افزایش آزارها و فشارها بر نامبرده می شود بطوریکه منجر به مصادره اموال حتی منزل مسکونی اش می شود که در اختیار زن وی قرار می گیرد ( سارا هم بدین مطلب اشاره ای دارد وی در پاسخ به سوال مجری که آیا پدرتان شما را از خانه بیرون انداخت می گوید " ما آخرین روز که با پدرم ملاقات داشتیم ... پدر را از خانه بیرون آوردند و آنقدر دورش را گرفتند جلسات مختلفی تشکیل دادن و باهش صحبت کردند که به ... خارج از کشور فرستادنش) پدر وقتی از خانه اش اخراج می شود ، جلوی کسب و کارش هم گرفته می شود ، حق ملاقات فرزندان از وی سلب می گردد و در این بین هم هیچ محکمه قضایی هم حاضر به پذیرش ادعای وی نمی شود ، ناراحتی عصبی می گیرد و مدتی نزد خویشاوندان بهایی خود سکنی می گزیند ولی با تهدیدات مداوم اداره اطلاعات از ترس جان کشور را ترک می کند . قابل ذکر است در محاکم قضایی ایران هرگاه معلوم شود یک طرف دعوی فردی بهایی می باشد به دلیل آنکه آیین بهایی  ناقض اسلام و ختم نبوت می باشد کفر و فساد و پیروانش کافر و مفسد فی الارض محسوب می شوند لذا در برابر محکمه اسلامی ، مومن و کافر برابر نیستند و رای برله مومن داده می شود .

مطلب فوق بیانگر این واقعیت است که وزارت اطلاعات از همان ابتدا این دو طفل را در نظر داشته و حال که این دو فرد به بلوغ رسیده اند پروژه خود را آغاز کرده هر چند این احتمال وجود دارد که این پروژه پیش از این به شکل دیگری شروع شده باشد ولی یقینا در صورت لونرفتن این پروژه در آینده باز هم از این دو خواهر و برادر مطالب یا خبرهایی خواهیم شنید . در این بخش با بررسی بعضی از گفتارهای سارا و عرفان کرمی ، تناقضات و اشکالات فراوانی که در آنها دیده می شود را جهت استبصار خوانندگان مقال روشن می کنیم تا معلوم شود این گفته ها بیش از آنکه از ذهن این دو جوان تراوش کند از وزارت اطلاعات به ایشان دیکته شده است :

الف ) عرفان در ابتدای سخنانش خانواده پدری اش را بهایی معرفی می کند سپس در بخش دیگری از سخنانش – که سارا هم آن را به شکل دیگری بیان می کند – مدعی می شود که پس از اعلام اسلام آوردن مادرشان در روزنامه ، بهاییان آنها را طرد و تحت فشار قرار می دهند و می گویند خدا به فریادتان برسد و ... اما در بخش آخری سخنانش در پاسخ به پرسش مجری در مورد همسرش ، می گوید غریبه نیست دختر عمویش می باشد !

ب ) نمی توان هیچگاه بین ادعیه یا مجالس مذهبی ادیان و باورهای مختلف مذهبی برتری یا امتیازی قائل شد چرا که هر باوری به طریقی خاص یا با دعایی منحصر راهی برای باورمندش بسوی معبود باز می کند که فقط همان باورمند است که جان و دلش با آن دعا  روشن می گردد - هر چند آن دعا یا روش برای باور مند به طریق دیگری قابل درک و فهم نباشد - مسلما دعای کمیل برای یک باورمند شیعه همانقدر ارج و روحانیت دارد که حضور مسیحیان در مراسم عبادی یکشنبه های کلیسا به همین ترتیب دعاهای مذهبی بهاییان برای پیروانش همان احساس شعف روحانی ایجاد می کند که خواندن گاتها برای یک زرتشتی ، به همین دلیل برتری دادن دعای کمیل توسط فردی ( عرفان ) که فقط تا سن 8 سالگی بهایی محسوب می شده و بعد به اقرار خود ، همراه مادر و خواهرش مسلمان شده بسیار نادرست و غیر قابل قبول است چگونه امکان دارد فردی که فقط طی دوران نوزادی تا 6 ، 7 سالگی بهایی محسوب می شده و مطمئنا با این سن کم هم نمی توانسته در همه جلسات بهاییان شرکت داشته باشد می تواند اینطور قطعی حکم بر روحانیت واقعی حاصل از دعای کمیل و مهمانی و غیر روحانی بودن جلسلت دعای بهاییان بدهد نادرستی این ادعا زمانی بیشتر آشکار می شود که خاطر نشان سازیم که طبق قوانین مذهبی آیین بهایی یک فرد از زمانی " بهایی " محسوب می شود و می تواند عضو تشکیلات مذهبی بهایی شناخته شود که به سن 16 سالگی رسیده باشد و خودش – شخصا - تقاضای بهایی شدن و عضویت در تشکیلات بهایی را بکند و مطمئنا این امر در مورد یک پسر 8 ساله امکان پذیر نمی باشد .

البته خواهر وی نیز دچار همین مشکل در گفته هایش می باشد چرا که وی می گوید هنگام مسلمان شدن 12 سال بیشتر نداشته است و جالب ترآنجاست که  می گوید پیش از آن به تنهایی به مجالس مذهبی مساجد میرفته و دور از چشم پدر و مادر و بهاییان در نماز جماعات و سخنرانیهای مذهبی روحانیون مختلف شرکت می کرده است . آیا این با واقعیت و عقلانیت منطبق است که در ایران دهه 70 یک دختر 10 یا 11 ساله پنهانی دور از چشم دیگران در نماز جماعت مسجد محل و سخنرانیهای مذهبی شرکت کند ؟

در واقع فقط در صورتی می توان ادعاهای سارا و عرفان کرمی را در مورد تشکیلات و جلسات بهایی پذیرفت که آنها را شخص یا گروه دیگری به آنها دیکته کرده باشد که بهترین گزینه برای این عمل با توجه به تجربیات و عملکردهای پیشین، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی می باشد که با تمام توان از هر طریق ممکن سعی در بدنام کردن جامعه بهایی ایران دارد.

ج ) عرفان و سارا هر کدام به گونه ای دین بهایی را منکر عاطفه پدر و فرزندی می دانند که موجب جدایی فرزند از پدرش شده است نکته ای که ایشان عمدا یا سهوا فراموش کرده اند اینستکه با اسلام آوردن حوریه کرمی ( مادر ) در نیمه شعبان ، این دو طفل صغیر طبق قوانین اسلامی به مادر که مسلمان است تعلق می گیرد نه به پدر بهایی ، پس این دو طفل 8 و 12 ساله از همان دوران ابتدایی آغاز رشد عقلی تا به امروز که به سن 20 و 24 سالگی رسیده اند همواره تحت تعلیمات اسلامی مادر قرار داشته اند و مسلمان محسوب می شده اند و در چنین شرایطی به نظر نمیاید در طی 12 – 13 سالی که از دوران اسلام آوردن مادرشان گذشته اجازه یا علاقه ای به تحقیق در مورد دین پدرشان ( بهایی ) در ایشان وجود داشته بخصوص آنکه آنطور که سارا می گوید آخرین دفعه که پدر را ملاقات کرده اند همان 12 – 13 سال پیش قبل از اخراجش از منزل بوده و پس ازآن دیگر موفق به دیدار پدر نشده است از طرف دیگر مادری که در روزنامه اعلام تنفر از بهاییت و اسلام آوردن کرده و سپس در نیمه شعبان یعنی روز تولد امام غایب شیعیان ( که مورد پذیرش بهاییان نمی باشد )  جشن مسلمان شدن برایش می گیرند و جمکران می رود مطمئنا هیچگاه نخواهد گذاشت فرزندانش به آیین بهایی گرایش یا حتی توجه کنند این امر زمانی بیشتر تشدید می شود که بخاطر آوریم که این مادر پس از اسلام آوردن و جدایی از شوهر، همسر دیگری که اتفاقا از دستگاه مذهبی تشیع هم می باشد ، اختیار می کند ( طبق رساله حضرات آیات طلاق زن مسلمان از مرد بهایی غیابا و بی هیچ لم و بم جاری است ) پس نمی توان عدم ملاقات پدر را با فرزندان را تنها به گردن پدر انداخت بلکه دست دیگری درکار بوده که از ارتباط پدر و فرزندان جلوگیری می کرده و چنین کاری تنها از عهده یک نیروی فراقانونی مثل وزارت اطلاعات امکان پذیر است و لاغیر ! در واقع آنچه به زعم سارا و عرفان مانع عاطفه و مهر پدری شده نه آیین بهایی بلکه وزارت اطلاعات ایران است که برای رسیدن به اهدافش حاضر به قربانی کردن هرچیزی حتی حق فرزند و پدری می باشد و این همان نهادی است که هم اکنون نیز ایشان را برای رسیدن به اهدافش به برنامه " ماه عسل " تلویزیونی کشانده است .

د ) سارا و عرفان همینطور ایمان همواره از تشکیلات مذهبی بهاییان به عنوان یک عامل فشار و کنترل نام می برند که می خواسته با ترساندن ایشان ، آنها را در دین بهایی نگه دارد . در اینجا یادآوری این نکته که در بالا هم بدان اشاره شد ، مفید است که طبق احکام بهایی هر فرد پس از رسیدن به سن 16 سالگی به درخواست خودش می تواند بهایی شود و پیش از این عضو رسمی تشکیلات بهایی محسوب نمی شود پس با توجه بدین نکته سارا و عرفان که در سنین 12 و 8 سالگی به همراه مادرشان مسلمان شده اند هیچگاه عضو رسمی جامعه بهایی نبوده اند که تشکیلات بهایی دنبال آنها باشد یا با تهدید بخواهد آنها را بترساند و منصرف از کاری بکند . جالب آنجاست که سارا می گوید در محافل و تشکیلات بهایی رفت وآمد داشته است  با توجه به اینکه تشکیلات مذهبی بهایی صرفا جهت اداره امور جوامع بهایی با انتخاب یا انتصاب از طرف بهاییان تشکیل می شود همچنین محافل بهایی ( که از سال 1362 به بعد در ایران تعطیل شده است ) که شوراهای اداره کننده شهر ها و کشورها می باشند و از بهاییان بالای سن 21 سال تشکیل می شود دیگر با چنین وضعیتی رفت و آمد و عضویت یک دختر 10 – 11 ساله در آنها بسیار بعید و غیر واقع می باشد ( مگر کلاسهای تربیتی مخصوص کودکان ).

مورد فوق در رابطه با طرد شدن سارا و عرفان حتی ایمان هم صدق می کند چرا که طبق احکام بهایی ، بهاییانی که عضو جامعه بهایی باشند ( یعنی بالای سن 15 سال ) ولی به عللی علیه دیانت بهایی – نه افراد بهایی - اقدامی کنند یا بعضی احکام این مذهب مانند نوشیدن مشروبات الکلی ، استعمال مواد مخدر یا ازدواج با بیش از یک زن را نقض کنند از جامعه بهایی اخراج یا به اصطلاح فرهنگ بهایی ، طرد می شوند . پس با توجه به اینکه افراد فوق الذکر هیچگاه عضو رسمی جامعه بهایی محسوب نشده اند که بعد طرد گردند لذا طرد شدن ایشان از جامعه بهایی که کرارا توسط این سه تن ذکر می شود دروغی بیش نیست .

2 ) اما فردی که خود را " ایمان " معرفی می کند و در زیرنویس صفحه تلویزیون به نام " ایمان شجاعی " نام برده می شود ( 2 ) با توجه به عدم بدست آوردن مدارکی مستند از حضور وی در جامعه بهایی کرمان به احتمال قریب به یقین از نام و نام خانوادگی مستعار استفاده کرده است - هر چند بعید به نظر نمی رسد که سارا و عرفان هم با نام کوچک مستعار شرکت کرده باشند ( 3) -  این نام با توجه به اینکه اولا طی ماههای اخیر سایتهای خبری و حقوق بشری از دستگیری یک شهروند بهایی ساکن کرمان به نام " عرفان شجاعی " خبر داده اند ( 4) پس خانواده ای بهایی به نام شجاعی در کرمان زندگی می کند و این نام خانوادگی می تواند بهترین گزینه برای ایمان باشد تا شبهه ای در رابطه با بهایی بودن وی ایجاد نکند . ثانیا نام وی دارای بازمعنایی هم می باشد " ایمان شجاعی " از طرفی به ایمان قلبی ( همان کلمه ای که در صحبتهایش بسیار در وصف خودش بکار می برد ) وی به اسلام اشاره دارد و از طرف دیگر شجاعت وی را نشان می دهد که از تهدیدات تشکیلات بهایی  نترسیده و مسلمان شده در پاسخ مجری هم که می پرسد نمی ترسی به کرمان بری ؟ می گوید " از چی بترسم ما خدا را داریم "

به نظر میاید ایمان یکی از سربازان گمنام امام زمان ( وزارت اطلاعات ) می باشد که حاضرند جهت " رضایت مقام معظم رهبری " ، " شفاعت نزد آقا اما زمان " و " سربازی مقام معظم رهبری " دست به هر کاری بزند حتی در یک شوی تلویزیونی تحت عنوان " بهایی " شرکت کند . نزدیکی وی با وزارت اطلاعات از سخنانش کاملا مشخص است چرا که اولا خود را یک بسیجی و عضو جهاد محمد رسول الله معرفی می کند ثانیا آنجایی که تشکیلات بهایی را مشابه اداره اطلاعات معرفی می کند که می خواهد به مردم زور و اجبار کند این آشنایی و ارتباط مشخص می شود (مردم عادی کوچه و بازار ایران اینطور نگاه صریح و موشکافانه به وزارت اطلاعات ندارند )

" ... نمی شه بگی دین ، فرقه ای که داخلش اداره اطلاعات داره ( مجری برنامه از این سخن ناگهان چشمهایش گرد می شود ظاهرا ایمان این سخن را خارج از قرار گفته ) گروه صیانت داره مواظب بودن کی چی کار میکنه ، بابا ما باید به یک نفر جواب بدیم آن هم خداوند متعال ، دیگه به بنده خدا که نمی تونیم جواب بدیم ... "

اما آنچه پس از مشاهده برنامه مزبور به ذهن خطور می کند آمادگی پیش از برنامه مجری ( علی ضیا ) و شرکت کننده ( ایمان ) است این دو فرد در تمام برنامه حرفهای یکدیگر را تایید و تصحیح می کنند حتی مجری برای تایید سخن عرفان که گفت مادرش در سنین نوجوانی یواشکی قرآن می خوانده با قطع حرف وی از ایمان تایید می گیرد که ایمان می گوید " قرآن نمی تونستیم بخونیم نه اجازه نداشتیم " ( ایمان ظاهرا فراموش کرده که در سخنان قبل گفته بود بهاییان قرآن و حضرت محمد را قبول دارند ) جالب ترین قسمت زمانی است که مجری به ایمان می گوید " ایمان ، تو این فضاها چون اطلاعات تو از بقیه بیشتره میپرسم ..." یا در جای دیگری از ایمان می پرسد " عده ای هم بودند تو خبر داری ، ( با تاکید ) آره ؟ " پرسش اینجاست که مجری از کجا می داند که ایمان اطلاعتش از بقیه در این زمینه بیشتر است ؟ مگر اینکه پیش از برنامه این اطلاعات توسط توسط فرد ثالث به ایمان منتقل شده و مجری هم از آن مطلع باشد و در اینجاست که ردپای وزارت اطلاعات در تهیه برنامه ماه عسل دیده می شود هر چند به نظرمیاید این آموزش فقط در حد آشنا کردن مجری برنامه و ایمان با اصطلاحات فرهنگ بهایی باشد چونکه ایمان بسیاری از آنها را اشتباه ، تلفظ یا در جای غلطی بکار می برد نمونه هایی از این اشتباهات در ذیل آورده می شود :

- ایمان خود را " زاده بهاییت " معرفی می کند ولی فرزند یک فرد بهایی در فرهنگ بهایی به " بهایی زاده " معروف است که مجری در سخنان بعد از ایمان لفظ " بهایی زاده " را بکار می برد تا ایمان را متوجه اشتباه کند .

- ایمان در ابتدای صحبتش از " دین بهایی " نام می برد که مجری بلافاصله پس از آن از لفظ " فرقه " استفاده می کند بکار بردن لفظ دین توسط ایمان کرارا تا انتهای برنامه ادامه دارد که خود ایمان هر زمان از لفظ دین استفاده می کند در دنباله اش می گوید " دین که نه فرقه ..." یا مجری با بکار بردن لفظ " فرقه " بر آن تاکید و تصحیح می کند .

- ایمان یکی از تعالیم بهایی را تساوی " رجاء و نساء " معرفی می کند که درست آن " رجال و نسا " است که هر فرد بهایی کاملا با آن آشنایی دارد و چنین اشتباه فاحشی از وی سر نمی زند .

- ایمان می گوید " ( در اسرائیل ) بزرگترین ساختمان به نام بیت العدل است ... " هر فرد بهایی می داند بیت العدل ساختمان نیست بلکه شورایی متشکل از 9 نفر از بهاییان می باشد که مدیریت جامعه جهانی بهایی را بعهده دارند ساختمانی که ایشان در آن جمع می شوند " دارالتشریع " نام دارد نه بیت العدل .

- ایمان می گوید " تشکیلات افراد را از نظر مالی و عاطفی در تنگنا می گذارد به بقیه می گوید اگر شغلی دارد ازش بگیرید پول و مالیات ... روحی هم تحت تاثیر قرار می دهند " " طرح روحی " طرح جهانی تبلیغی بهاییان است که به نظر میاید اصطلاح مزبور، پیش از برنامه به ایمان گفته شده ولی وی بدون درنظرگرفتن معنایش ، آن را در این بخش بکار می برد . 

برای جلوگیری از تطویل کلام از ذکر نمونه های دیگر خودداری می شود ولی به بررسی موارد دیگری می پردازیم :

الف ) هر چند درمورد طرد شدن از جامعه بهایی پیش از این هم ذکر شد ولی به واسطه آنکه ایمان در این مورد سخنان زیادی گفت و مجری هم با کش و قوس دادن این کلمه بار عاطفی آن را سنگین جلوه می دهد لذا بار دیگر این مساله توضیح داده می شود . اگر بپذیریم ایمان بالفرض هم که در یک خانواده بهایی متولد شده باشد به هیچ وجه طرد نشده است که مجبور باشد حال که بهایی نیست عواقب آن را تحمل کند وی اولا هیچگاه عضو رسمی جامعه بهایی نشده و طرد ( اخراج ) فقط در مورد اعضای رسمی جامعه بهایی اجرا می شود به صرف آنکه فردی در یک خانواده بهایی متولد شد بهایی محسوب نمی شود ثانیا هر گاه فردی بهایی – شخصا - بخواهد از جامعه بهایی کنار رود و دیگر بهایی نباشد طرد نمی شود مگر آنکه در رسانه یا درانظار عمومی به دیانت بهایی یا بنیانگذارانش اهانت کند که این مورد هم تا پیش از این برنامه در مورد ایمان صدق نمی کند . ( مشخص است وحشتناک نشان دادن " طرد " شدن در دستور کار مجری برنامه و شرکت کنندگان قرار دارد ولی تهیه کنندگان این برنامه فراموش کرده اند وحشتناک تر از آن حکم ارتداد است که اگر فردی از اسلام برگردد در موردش اجرا خواهد شد و باید فرد مزبور از روی زمین محو گردد )

ب ) مجری و ایمان طوری وانمود می کنند انگار در جای دیگری بجز ایران اسلامی زندگی می کنند در این سرزمین خیالی حکومت در اختیار بهاییان است و هر کس که از بهاییت برگردد مورد مواخذه و آزار و اذیت قرار می گیرد یعنی دقیقا همان رفتاری که حکومت اسلامی ایران با بهاییان انجام می دهد :

- مجری ( علی ضیا ) از ایمان می پرسد : " یک سوال ازت بپرسم ؟ ( مکثی کوتاه یعنی هنوز شک دارد بپرسد ؟ )... تونمی ترسی به کرمان برگردی ؟ " ایمان شجاعی هم می گوید چرا بترسم ما خدا را داریم .

-  ایمان می گوید " تشکیلات افراد را از نظر مالی و عاطفی در تنگنا می گذارد به بقیه می گوید اگر شغلی دارد ازش بگیرید پول و مالیات ! ... روحی هم تحت تاثیر قرار می دهند "

به نظر میاید ایمان آنقدر در توهمات خویش فرورفته که فکر می کند بهاییان هستند که مالیات می گیرند و بخاطر اعتقاد افراد مانع کسب و کارشان می شوند و آنقدر غرق در مظلوم نمایی خویش غرق می شود که می گوید بخاطر همین فشارهای مادی که تشکیلات برایش بوجود آورده تاکنون نتوانسته حلقه ازدواج بخرد ولی در همین برنامه بجز انگشتر عقیقی که در انگشتان دست راستش مشاهده می شود در قسمتهایی که دست چپش را بالا میاورد می توان حلقه بزرگی را در انگشت دست چپش مشاهده کرد ( 5) البته این احتمال هم وجود دارد گفته های ایمان ، پاسخ وزارت اطلاعات به سخنان نماینده جامعه جهانی بهایی در سازمان ملل باشد که در اواخر سال گذشته اظهار کرد که کمپین تازه ای در کرمان جهت  جلوگیری از رشد اقتصادی بهاییان راه افتاده است ( 6 ) همچنین بازداشت موقت 6 ماهه سه نفر از اعضای یک خانواده بهایی در کرمان ( 7 ) و اعلام محکومیت چند شهروند بهایی ساکن کرمان ( 8 ) که مشغول کمک به کودکان محروم بم بوده اند ( احتمالا اشاره ایمان به کار در مناطق محروم توسط بسیجیان پاسخ به این حکم است ) هم می توان مد نظر وزارت اطلاعات دانست که در سخنان ایمان به شکلهای اشاره شده فوق نمود پیدا کرده است .

ج ) به نظر نمیاید بیش از این لازم باشد ادعاهای وزارت اطلاعات را که از دهان ایمان خارج شده را بررسی کنیم چون اگر بخواهیم این عمل را ادامه دهیم باید به افسانه پردازی وی که می گوید عبدالبها - در حالیکه زندانی بوده - دربهای شهر – عکا - را باز کرده و انگلیسها وارد شهر شدند و از این راه عثمانی شکست خورد و این مقدمه ای برای تشکیل دولت اسرائیل در ده ها سال بعد شد اشاره کنیم یا با آموزشی که قبل از برنامه دیده فقط دو اصل از اصول دوازده گانه بهایی را نام می برد و از ذکر ده اصل دیگر به دلیل کمبود وقت اجتناب می کند ( تا مبادا بجای تنفر موجب تبلیغ شود چه که به نظر نمیاید ذکر کردن 10 اصل دیگر یک دقیقه بیشتر وقت بگیرد مطمئنا ذکر کردن اصل صلح عمومی ، اصل وحدت عالم انسانی و یا اصل مطابق بودن دین با علم و عقل برای تهیه کننده برنامه که هدفش ترویج ضدیت با بهاییت می باشد ایجاد اشکال خواهد کرد پس بهتر است مجری ، وقت برنامه را با صحبت در مورد ترسیدن از زنشان یا " متولد شدن پسر دوم امید محمد نژاد که زحمت مستندها را کشیده " پرکند تا بیان اصول یک مذهب دیگر غیر از اسلام !).

                                                                                               انتهی

1 ) http://ch3.ir/maheasal/index.php?option=com_content&view=article&id=90%3A9&catid=7%3Alistflv&Itemid=20