۱۳۹۱ مرداد ۱۲, پنجشنبه

مجملي از زندگانى حضرت باب


دور بابي درسال 1844 شروع و فقط به مدت نه سال به طول انجاميد. هدف اصلي اين دور، هموار ساختن
راه براي ظهور حضرت بهاءالله بود. اگرچه مدت دور بابي كوتاه بود، ولي داراي چنان قواي روحانيه عظيمي بود
كه اثرات آن تا صدها نسل آينده احساس خواهد شد.
حضرت باب كه نام مباركشان سيد علي محمد است، در تاريخ 20 اكتبر 1819 (اول محرّم 1235 هجري
قمري) در شهر شيراز كه در جنوب ايران و در منطقه فارس مي باشد، متولّد شدند. اكثر مردم ايران تابع شعبه اي از
اسلام مي باشند. كه منتظر ظهور موعودي به نام حضرت قائم است و كلمه قائم يعني كسي كه به پا مي خيرد.
ا صل و نسب حضرت باب به حضرت محمد رسول اكرم راجع و خاندان ايشان به نجابت و اصالت معروف
و موصوف بودند. حضرت باب هنوز طفل بودند كه پدرشان وفات كرد، لذا در دامن دائي بزرگوار خود پرورش
يافتند. دائي حضرت را در سنين كودكي به مدرسه فرستادند. و هر چند حضرت باب از علم لدني برخودار بوده و
احتياج به تعليمات بشري نداشتند ولي با وجود اين به ميل دائي بزرگوار رفتار نمودند. اما معلّم ايشان شيخ عابد
فوراً متوجه استعداد عظيم هيكل اطهر شد و متوجه شد كه چيزي براي تعليم به اين طفل خارق العاده ندارد. او
داستان ذيل را از ايامي كه حضرت باب به مدرسه مي رفتند نقل مي نمايد:
من يك روز به حضرت باب گفتم جمله اول قرآن را كه بسم الله الرّحمن الرّحيم است تلاوت »
كنند. فرمودند: من تا معني اين جمله را ندانم تلاوت نمي كنم من اين طور وانمود كردم كه معني
آن را نمي دانم. فرمودند: من معني آن را مي دانم. اگر اجازه مي فرماييد بگويم. آن وقت شروع به
شرح آن فرمودند. چه بيان عجيبي بود. سراپاي مرا حيرت فروگرفت. هنوز شيريني گفتار آن
حضرت در مخيله من موجود است. چاره نديدم جز اينكه ايشان را نزد دائي ببرم و سفارشهاي
لازمه را به ايشان بنمايم كه در حفظ اين امانت جدیت فراوان به خرج دهند و به جناب دائي گفتم
من خودم را لايق نمي دانم كه به اين طفل درس بدهم. جناب دائي تنها بودند. كسي آنجا نبود. به
ايشان گفتم من اين طفل را آوردم كه به شما بسپارم. اين طفل مثل سايرين نيست. من قوه اي در
اين طفل مي بينم كه جز در حضرت صاحب الزمان در سايرين آن قوه نيست. لهذا لازم است خيلي
توجه كنيد. بگذاريد در منزل بماند. زيرا حقيقتاً احتياج به معلّم ندارد. ولكن جناب دائي به حضرت
باب تأكيد كردند كه به مكتب برگردند و درس بخوانند و با لهجه ملامت آميزي به حضرت گفتند:
مگر به شما نصيحت نكردم كه مانند ساير اطفال رفتار كني و به هر چه معلّم مي گويد گوش
بدهي؟ براي مراعات خاطر دائي، حضرت باب به مكتب مراجعت كردند. روح آن حضرت بسيار
قوي بود. روز به روز آثار علمِ لدنّي و حكمت و دانش خارج از حدود بشري در آن حضرت
(1) «. آشكار تر مي شد به حدي كه من از شمارش آن قاصر هستم
بالاخره دائي حضرت باب تصميم گرفتند كه ايشان مي توانند مدرسه را ترك كنند. و حضرت باب به همراه
دائي مشغول تجارت در شهر بوشهر واقع در جنوب غربي شيراز شدند. در اين دوره از زندگي ايشان بود كه
20
ازدواجشان واقع گرديد. از اين ازدواج فرزندي به وجود آمد به نام احمد كه در طفوليت، يك سال قبل از اينكه
حضرت باب اظهار قائميت بنمايند صعود نمود.
در ايام جواني، چنان آثار عظمت و قدرت از حضرت باب به ظهور رسيد كه هيچ كس نمي توانست با آن
برابري كند. صفات خارق العاده و ممتازي كه در دوران رسالت كوتاه و غم انگيزشان به ظهور رسيد، از همان ايام
جواني در آن حضرت ظاهر و هويدا بود. حضرت ولي عزير امرالله درمورد حضرتشان مي فرمايند:
جوان نجيب و مقتدر كه در تواضع و فروتني و شكيبائي بي همتا، در آرامش و صفا و 
2) (ترجمه) وقار تزلزل ناپذير و در سخن و بيان فريبنده و جذاب
==============================================

قبل از اينكه حضرت باب رسالت خويش را اعلان نمايند، برخي از نفوس در اكناف عالم به اعماق قلب
خويش مي دانستند كه موعود به زودي ظاهر خواهد شد. يكي از اين نفوس مقدسه جناب سيد كاظم رشتي بودند
كه در شهر كربلا در عراق زندگي مي كردند. ايشان شاگردان زيادي داشتند و حيات خويش را وقف آماده ساختن
آنان براي ظهور قائم موعود پس از انتظاري طولاني نمودند و مرتباً به آنان گوشزد مي نمود كه بعد از وفات او
ترك خانه و خانمان نموده و با قلوبي فارغ از اميال دنيوي در ديار پخش شده و به دنبال موعود محبوب به
جستجو پردازند.
بعد از وفات سيد كاظم، يكي از برجسته ترين شاگردانش به نام ملاحسين به مسجدي رفته و مدت 40
روز به دعا و توجه مشغول گرديد و در اين مدت قلبش كاملاً جهت دريافت الهامات الهي آماده شد. بعد از اين 40
روز به همراهي دو نفر از يارانش عراق را ترك و به جستجوي موعود پرداخت. اول به شهر بوشهر رفت اما مدت
توقّف ايشان در بوشهر آنقدرها طول نكشيد باطناً حس مي كرد كه قوه اي پنهاني او را به جانب شمال مي كشاند
لذا بزودي به جانب شيراز روان گشت. پس از اينكه به دروازه شهر رسيدند به همراهان خود گفت كه مستقيماً به
مسجد رفته و در آنجا منتظر باشند تا ايشان به نزد آنان مراجعت نمايند.
جناب ملاحسين در همان روز چند ساعت قبل از غروب آفتاب در حالي كه در خارج دروازه شهر قدم
مي زد جوان وقاري را مشاهده نمود كه ضمن خوشامدگويي او را به منزلش دعوت كرد تا بعد از اين سفر طولاني
گرد سفر را شسته و استراحت نمايد. جناب ملاحسين بقدري از نجابت و رفتار پرجذبه اين جوانِ شگفت انگيز
تحت تأثير قرار گرفته بود كه به دنبال ايشان روان و به زودي به درب خانه اي ساده رسيدند و سپس به داخل
منزل وارد و در اتاقي در طبقه بالا نشستند. ميزبان بزرگوار فرمود تا ظرف آبي آوردند تا مهمان دست و روي خود
را از گرد سفر بشويد و سپس به دست خويش چاي به او مرحمت فرمودند و بعد از مراسم مهمان نوازي با مهمان
خويش شروع به صحبت فرمودند. جناب ملاحسين شرح اين مكالمه تاريخي را بعداً چنين بيان نمودند:
حدود يك ساعت از شب گذشته بود كه آن جوان بزرگوار با من به مكالمه پرداخت و از من »
سؤال فرمود بعد از جناب سيد كاظم رشتي مرجع مطاع شما كيست؟ عرض كردم مرحوم سيد در
22
اواخر حال سفارش مي فرمودند كه بعد از وفاتشان هر يك از شاگردان بايد ترك وطن گويد و در
اطراف به جستجوي موعود محبوب پردازد. اين است كه من براي انجام امر استاد بزرگوارم به ايران
مسافرت كردم و هنوز هم كه هست به جستجوي موعود مشغولم. سؤال فرمودند آيا استاد بزگوار
شما براي حضرت موعود اوصافي مخصوص و امتيازاتي بخصوص معين فرموده اند يا نه؟ عرض
كردم آري مي فرمود حضرت موعود از خاندان نبوت و رسالت است. از اولاد حضرت فاطمه زهرا
عليها سلام الله است. سن مباركش وقتي كه ظاهر مي شود كمتر از 20 و متجاوز از 30 سال نيست.
داراي علم الهي است. قامتش متوسط است. از شُرب دخان بركنار و از عيوب و نواقص جسماني
نگاه » : منزه و مبرا است. ميزبان محترم لمحه اي سكوت فرمود سپس با لحن بسيار متيني فرمودند
بعد يكايك علامات را ذكر فرمودند و با شخص «؟ كن، اين علامات را كه گفتي در من مي بيني
(3) «. خود تطبيق نمودند
در خلال آن شب، حضرت باب با ادله و براهين واضح و قاطع به ملاحسين اثبات فرمودند كه قائم موعود
مي باشند و با سرعتي خارق العاده به تفسير اولين قسمت از سوره يوسف كه ازسوره هاي مهم قرآن است
پرداختند و سپس خطاب به ملاحسين فرمودند:
شما اول كسي هستيد كه به من مؤمن شده ايد. من باب الله هستم و شما باب الباب. بايد »
18 نفر به من مؤمن بشوند به اين معني كه ايمان آنها نتيجه تفحص و جستجوي خود آنها
باشد بدون اينكه كسي آنها را از اسم و رسم من آگاه كند، مرا بشناسد و به من مؤمن
شوند. آن وقت يكي از آنها را انتخاب مي كنم كه با من در سفر مكّه همراهي كند. در مكّه
امرالهي را به شريف مكّه ابلاغ خواهم كرد. از آنجا به كوفه خواهم رفت. در مسجد كوفه
امرالهي را آشكار خواهم ساخت شما بايد آنچه امشب جريان يافت از همراهان خود و
(4)«. ساير نفوس مكتوم داريد
عظمت ظهور روح و روان ملاحسين را با هيجان و سرور، خوف و حيرت مسخّرنمود. او چنين اظهار داشت:
قبل از عرفان امرالهي چقدر ضعيف و ناتوان بودم و چه مقدار خوف و جبن در وجودم سرشته »
بود... نمي توانستم چيزي بنويسم و نمي توانستم راه بروم. دست و پايم هميشه ارتعاش داشت و
مي لرزيد. اما بعد از وصول به عرفان مظهر امرالهي به جاي جهل، علم و دانش رباني و در عوض
ضعف، قوت و قدرت عجيبي در وجود من پيدا شد. به طوري كه خود را داراي توانايي و تهور
فوق العاده مي ديدم و يقين داشم كه اگر تمام عالم و خلق جهان به مخالفت من قيام نمايند يك تنه
بر همه غالب خواهم شد. جهان و آنچه در آن هست مانند مشتي خاك در چشمم جلوه مي نمود و
صداي جبرئيل را كه پنداشتم در من تجسم يافته مي شنيدم كه به خلق عالم مي گفت: اي اهل عالم
بيدار شويد زيرا صبح روشن دميد. برخيزيد و از فيض ظهور و بركت امرالهي برخودار شويد، باب
23
رحمت الهي باز است اي اهل عالم همه داخل شويد زيرا آن كسي را كه منتظر بوديد ظاهر شد.
(5) «. اينك پيدا و آشكار و شما را به خوان وصال دعوت مي نمايد
5جمادي الاولي 1260 ) به وقوع پيوست. هيكل اطهر در آن ) اظهار امر حضرت باب در شب 23 مي 1844
وقت 25 سال از عمر مباركشان مي گذشت. چندين سال بعد در جشن سالگرد بعثت مبارك حضرت باب، حضرت
عبدالبها در خطابي در مجمع ياران چنين فرمودند:
امروز روز بعثت حضرت اعلي است. روز مباركي است مبدا اشراق است، زيرا ظهور 
حضرت باب مانند طلوع صبح صادق بود... اين يوم، يوم مباركي است مبدا فيض است
بدايت طلوع است اول اشراق است. حضرت اعلي در چنين روزي مبعوث شد و ندا به
ملكوت ابهي نمود و بشارت به ظهور جمال مبارك داد و به جميع طوايف ايران مقابلي
 كرد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر